-
بارانجان!
1386/05/07 16:09
یک چیز بگویم بارانجان! دست مرا که گرفتی و بردی زیر آن درخت ِ تنها در آن گرگومیش - یادت که میآید؟- و چاقو دادی و گفتی بکن! و کندم! ** اسمت حالا چه بزرگ شدهاست بر درخت!
-
چادری که شب را سیاه کرده...
1386/05/05 12:29
کلمات ِ من دختری است که شرم آفتاب گونه اش را سرخ می کند و می لرزند وقتی نفس به بوی شمعدانی های چشم کسی آغشته می کند کلمات من بیمار است وقتی حکایت باد است و چادری که شب را سیاهی به وام داده و چشم های آهو را ... ا
-
سهم تو!
1386/04/20 00:49
گاه تنها سهم تو میشود اشارهی پلکی بینظیر که در کتابهای افسانهای ِ کهن یافت میشود که بروی و برای خودت بمیری!
-
طعم دخترک ِ چادرگلی!
1386/04/10 12:54
یک ستارهبارانی میشود روزها این کوچه وقتی طعم دخترک ِ چادرگلی می پیچد در دهان ِ کوچه تا برسد به بقالی و برگردد!
-
پیراهنی در باد!
1386/04/05 16:31
ساعت 4 بامداد قصر پادشاه مصر بادی کمی سرد میوزد ؛ یوسف آرام برآمده بر ایوان پیراهنش را درآورده و برای دلبری به دم ِ باد گرفته یعقوب ِ بیچاره!
-
ستارهای بر دستهای باد ِ شرق!
1386/04/03 14:54
شب که از عمق کافی برخوردار میشود و پوست ِ تردِ ماه که می خورد به پلکهایم؛ شببوست که میدود در تنم، دلم، سرم و حیاط میپیچد دور ِ پاهام و آب میپاشد به آسمان ِ تیرهی بنفش و انبوهی ِ درختان ِ پرتقال مبهوت ِ نعش ستارهای که بر دستهای باد ِ شرق تشییع می شود
-
تنها اشارتی کافی است...
1386/03/25 09:59
تنها اشارتی کافی است شاعران را که بزند به سرشان و بروند پی کوهسوراخکنی به سبک فرهاد ِ کرمانشاهی یا تور بیابانگردی با اشک و آه به دنبال ِ شتر ِ ناموس ِ مردم!
-
قزل آلای مسرور!
1386/03/15 13:39
باله می جنباند قزل آلای مسرور میکوبد خود را به سنگ و در سرمای بهاری رودخانه پیش میرود! برای علی سعادت
-
به تله خرسی گیر کرده!
1386/03/12 14:51
دستم حتا خوابش میآید بیکه نگران این همه کارهای نکرده باشد رخوت روی پلکهای خستهام خودش را سنگین کرده نوری نمیآید از هیچ سویی بالاتر را که نگاه میکنم خوفی سرد مینشیند روی پشتم *** به تله خرسی گیر کرده پاهای عابر رو به کوچه ی بنبست بیچراغ بی فریاد ...
-
و فاطمهای برای امور گسترش رحمت!
1386/03/09 11:40
برای آفرینش دمی تازه بدم معبود ِ من سنگها دیگر روی هم بند نمیشوند نوسازی بفرمایید لطفن! * شرار داغ باد حاکمیت تام یافته بر اندوه این بیابان * مریمی بفرست که نخلهای خشک را بارور کند اسماعیلی که چشمه بجوشاند از قلب سوزان این زمین و فاطمهای که امور گسترش رحمتت را بر عهده گیرد بر ما برانگیزان، که باروری باغهامان را...
-
با همین پرستوهایی که آمدهاند، برمیگردیم!
1386/03/08 12:45
کسی نمی آید از این نزدیکیها که دیگر این چشمها به دوردست دراز نشوند کسی شبیه این کاج ِ جوان این پنجرهی پرنور این صبح بارانی شبیه ِ قلمی که روی میز است کسی نمیآید کسی که مثل این رگهای متورم خون بجوشد در خود گرم باشد مثل تن این ِ فنچها یا مثل برگ ساده باشد کسی که در نوع خودش بینظیر باشد کسی نمیآید شبیه کارت...
-
بلوط!
1386/03/02 11:51
کو کلمهای که شادمانی بلوط پیر را از آفرینش میوهای تازه برساند
-
ناودان صدای ضجه میریزد به کوچه!
1386/02/07 14:09
دهانم خاطرات دندانها با نان ِ خشکی مرور میکند و گرگها در پشت چهارراهها هی با این چراغ قرمز ور میروند پلیدی غریبی در آمدن این باران است که ناودان صدای ضجه میریزد به کوچه امشب! *** میچرخم دور خودم و دور سرم و دور این همه رؤیا دور این همه دور... نزدیک! *** مرا نمیبری چرا چرا نمیبری مرا بوق ممتد این تلفن چه...
-
بازگشت، خیالی محال است!
1386/02/04 16:29
وشب که بادها میرسند یکهو هوا میشود گرگ و میش و شبح آدمی چتر به دست از دور نزدیک میشود... *** بارانی نرم میآید انگاری کسی در کسی مرده و صدای پرندهای تنها میشکافد مه را *** صدای گنگ چوپانان که به ده نزدیک می شوند و زنگ خفهی گردن بزهای گله * بازگشت، خیالی محال است
-
در میپیچدم دستهای زنی...
1386/01/24 11:38
تبر خدمتتان است آقا! یک مقداری ریشه زیر پاهایم احساس می کنم، دکتر گفته اگر بزنمشان راحت تر نفس میکشم و دیگر برای شنیدن صداها نیازی به تیز کردن گوش هایم ندارم در می پیچدم دست های زنی چادر! چشم های دلم را که باز کردم گرد وخاک رفت تویش و الان چند ماه ونیم و خورده ای است شب که میشود کلیه سمت چپم یادش میرود که باید...
-
عبای پرسیبات را بتکان!
1386/01/19 10:49
عبایت را بر سر این جادههای مضطرب بکش تا تانکها در لانههاشان آرام بگیرند ولبنان شیر بنوشد؛ آسوده از پستان مادر صلح! *** مادام که چشمان تو باز است سرو کوهی میوهمیدهد؛ سیب می آورد این را گنجشکهای بیروت سوگند میخورند! *** عبای پرسیبات را بتکان! کودکان پنج رنگ تشنهی سیباند سیب ِ سبز ِ روشن روشنتر! *** تعبیر شو...
-
آخر عصفور یخرج من غرناطة!
1386/01/17 13:11
1 عیناک .. آخر مرکبین یسافران فهل هنالک من مکان ؟ إنی تعبت من التسکع فی محطات الجنون وما وصلت إلى مکان .. عیناک آخر فرصتین متاحتین لمن یفکر بالهروب .. وأنا .. أفکر بالهروب .. عیناک آخر ما تبقى من عصافیر الجنوب عیناک آخر ما تبقى من نجوم الصیف ، آخر ما تبقى من حشیش البحر ، آخر ما تبقى من حقول التبغ ، آخر ما تبقى من دموع...
-
خیس و اندوهگین!
1385/12/12 17:08
به سادگی رهایم میکنی در حجم شلوغ این خیابان -خیس و اندوهگین - بی پناه ِ چتر و پیراهن *** بیچارگی ِ عصرگاهی خیابان ِ ویترینهای ِ فوقسنگین با ماشینهای ِ مدل بالای ِ تحقیر؛ برای ِتان مباد! عکس: خودم
-
خانم صبور!
1385/12/02 13:20
سلام خانم ِ صبور ! خجل ِ این همه نگرانیام در چشمان ِ شما هیمههای بخاری را کمی بیشتر میکنم که سرخی ِ گونههایتان را از گرما بیانگارند...
-
آب
1385/11/20 14:17
از این همه کلمات که در سرم میپیچد و اینهمه خیابان که هموار شده راهشان به چشمهام به تبی راضی هستم که گرم کند اتصال لبانم را با این چای هزار سال مانده ** چیزی از تو نمیخواهم جز نوشیدن ِ نیمجرعهای آب از کاسهی دستانت...
-
که رفتهبود!
1385/11/16 17:34
برگی میچرخد که بیفتد روی خیابان ِ سرد و سری بازمیگردد به پشتسر تا رد دردی را دنبال کند تا چشمهای کسی که نبود که رفتهبود نقاشی از Jon Schueler
-
آهو جان!
1385/11/13 15:54
آهو جان! پلنگ بشو نیستم دیگر. دست از سر من برمیداری؟ تازه! تو که دندانت تیزتر است در بازار این همه صید لاغر... *** در این شبی که جاده به پس میرود تمام کلماتم به ماه آمیخته به معصومیت خاطراتی دور..
-
بغض ِخالص!
1385/10/25 12:04
استادم حسین مشرقی میفرمود: در بغض هم خلوص داشتهباش! این، برای دوستان ِ وبلاگنویسم بهوِیژه آنها که در ظاهر یا باطن درد دین دارند پند غریبی است! و نیز فرمود: کینورزی جز برای خدا، چیزی جز هدر روح و جان نیست!
-
دوستی هزار ساله با کلمات!
1385/10/10 22:38
میخواهم دوستی هزارساله ام را با کلمات به هم بزنم از تو چیزی برای من ندارند دیگر که بگویند...
-
جانمی، آن قدر زیبایی که نزدیک است باران ببارد!
1385/10/02 14:07
آه مارسیا، می خواهم زیبایی بلند طلاییات تدریس شود در دبیرستان این طور بچه ها یاد می گیرند که خدا مثل موسیقی توی پوست زندگی میکند دوست دارم کارنامههای دبیرستان شبیه این باشند: بازی کردن با چیزهای شیشهای لطیف ۲۰ جادوی کامپیوتر ۲۰ نامه نوشتن به آنها که عاشقشان هستی ۲۰ تحقیق دربارهی ماهی ۲۰ زیبایی بلند طلایی مارسیا...
-
هنوز پلکهای دخترک...!
1385/09/09 20:04
برای آیت دوست دیرینهسال ِ تا فردا :: سمت ِ من نه برف و نه باد دلهره است که می وزد و شومی ِ حضور ِ فانوس ِ خاموش و این همه درخت با سایههای باریده بر خیابان و نیمکتهای بی مسافر ِ هر عصر و ریگی که مهیبانه پایم را می خورد نمی شود آیا شبیه شهاب آن شبی باز فرود بیایم در انتهاتر ِ زمین هنوز پلکهای دخترک می خورد به سرمای...
-
چه دعاهایی بلدید که میتواند کمک کند؟
1385/09/05 16:12
اللهمارزقنی حج بیتکالحرام! چه دعاهایی بلدید که میتواند کمک کند؟ دو روز مانده به قرعهکشی...
-
شاپرک در تاکسی!
1385/08/29 18:06
دوستان زیادی ایمیلن، چتن، مسیجن، تلفنن و ... گفتند که این عکس را نفهمیدهاند که موضوعش چیست: این عکس مربوط به یک شاپرک یا پروانه کوچک است که روی سقف پیکان کنار لامپ وسط نشستهاست. همین!
-
تو رو حضرت عباس، تو رو جون مادرت!
1385/08/26 20:59
عکس به شدت تزئینی است! با من صنما - تو رو حضرت عباس!، تو رو جون مادرت! جون هرکی که دوست داری! - دل یکدله کن گر سر ننهم، آنگه گله کن ! سروده شده با همکاری مولانا
-
تف به این روزگار!
1385/08/10 10:31
حال همهی ما خوب است اما تف به این روزگار! با الهام از سید علی صالحی(شاعر) و علی منتظری(رئیس جهاد دانشگاهی کشور)