حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

شتاب بیهوده است!!

هیکل زمین از این نما

شتاب بیهوده است!!

زمین هیکلش را میلیون ها سال است همین‌جوری تکان داده‌

که هر سیصد وشصت و پنج روز یک‌بار دور خورشیدخانوم بچرخد

؛ این عزیز کرده‌‌ی منظومه‌‌ی شمسی!!

 

حالا اگه می‌تونی سرفه کن!

 

به قیافه‌اش نگاه نکنید. این خانم خیلی بلاست.این حکایت را  خودخودش در فیلم آبی تعریف کرده‌است . این را جهت رعایت قانون مولفین و مصنفین نوشتم!!

زن دچار سرفه‌های بدی شده‌بود و هی پشت سر هم سرفه می‌کرد .

 رفت دکتر و دکتر به او یک قرص داد و گفت : بخور . زن خورد.

دکتر گفت : این قوی‌ترین داروی مسهله.

حالا اگه می‌تونی سرفه کن!

دیالوگی از فیلم آبی/کیشلوفسکی/راوی: ژولیت بینوش؛بازیگر نقش اول

عصیان سرمه و ...!

 

گیسوبلند....

سایه مخوف دار بر دیوار

نترس!

کسی دارد موهایش را شانه می‌کند

صنم

 

 

دور، وطن من است!

Mother Earth, Acrylic by Mara McWilliams

‌أنا البعید

و البعیدُ وطنی

من دورم

دور، وطن من است!

معشوق هر که لطیف­تر ...!

tazhib#2

شرف هر عاشقی به­قدر شرف معشوق اوست.

 معشوق هر که لطیف­تر و ظریف­تر و شریف­جوهرتر، عاشق او عزیزتر!

 

مولانا / مکتوبات (مکاتیب)

طرح:

Persian Paintings/Mamak Azarmakin / tazhib#2
© Asar Galleries of Art

 

بزرگ‌تر از همه دروغ های جهان!

 

بزرگ تر از همه دروغ های جهان

 تو
از همه‌ی دروغ‌های جهان
بزرگ‌تر بودی
برای همین
در باورت
کمی تردید کرده بودم

تمام بادها رهگذرند!

 

هیچ چیز پر نمی کند

تنهایی درخت توی بیابان را
                         هیچ چیز پر نمی‌کند
تمام بادها رهگذرند
همه‌ی پرنده‌ها رهگذرند
و تمام باران‌ها ـ اگر بیایند ـ رهگذرند

درخت هست و تنهایی بزرگش
تنهایی هست و درخت
بزرگ یا کوچکش فرقی نمی‌کند

 

اینجا تاریک است!

 

چشمانت را باز کن

اینجا تاریک است

چشمانت را باز کن!

 

آخر یکی‌مان باید دق کند!

 

قرار بود خون گریه کنیم

عصری آمده بودم سراغت
قرار بود خون گریه کنیم
در هزاره‌ی چندم؟
- فکر می کنم دهم از سالقحط باران.


- دیروز را هم یادت می‌آید
که قرار بود پل بزنیم
یعنی قرار بود تو پل بزنی
تا حریف ضربه‌ات نکند؟


توی خیابان راه که می‌روی
چشم‌ها می‌خواهند همدیگر را بدرند
و هی پاچه‌ی هم را می‌گیرند.
و اگر این عینک‌های دودی نبودند
معلوم نبود
تکلیف این آفتاب که
هر روز از شرق به غرب
شوت می‌شود
چیست؟

***
می‌آیی فرار کنیم؟
- اگر باران بیاید
- نه، هزار سال است که نیامده
و حالا حالاها که بیاید
چشم‌هایت را روی هم بگذار
و دست‌ها را روی دلت
هروقت صدای جیرجیرک‌ها بلند شد
پرواز می‌کنیم
باور کن!


- مادر می‌گفت ...
- مادر را بی‌خیال
پدر را بگو که می‌گفت:
«اگر گرازهای وحشی را هم به خانه آورده بودیم
تا حالا آدم شده بودند و تو نشدی
و نمی‌شوی.
نشان به آن نشان که هزار سال‌است باران نیامده
و حالا حالاها که بیاید.»

آخر یکی‌مان باید دق کند
یا من از دوست داشتن تو
یا تو از دوست نداشتن من


- توی این گرما که دارد بیداد می‌کند
عجب بساطی به راه انداخته این شب‌چره‌ی مسخره‌ی شور!
فکر کنم امشب هم صدای رعد و برق‌ها
نگذارند تا صبح بخوابیم
- بخوابیم؟!

 

تقصیر خودم بود!

 

تقصیر خودم بود.

از اول هم تقصیر خودم بود که در همان دیدار اول چشم‌هایم را به او تعارف کردم.

او هم با کمال میل تعارفم را پذیرفت.

تعارفی که به خیلی‌ها کرده‌بودم و اصلا این تعارف تکیه‌کلام من بود.

از همان روز دیگر هیچ چیز را درست نمی‌بینم.

بگذارید راستش را بگویم دیگر اصلا نمی‌بینم...

 

 

بارون رفته تو چشمات؟!

 

ستاره

ستاره

ستاره

سه تا ستاره!

نه چهار تاست!

نه !

هزار تا ستاره!

چرا چشمام اینجوری شده امروز؟

این کاشی‌های خیس رو خوب به خاطر بسپار!

 یواش یواش که پاییزتر بشه می‌رسی به اینکه باید کم‌کم کفشاتو دربیاری

 و روی این کاشی‌ها قدم بزنی و سرما بیاد تو پوستت و

هی قدم بزنی

و هی سردت بشه و

هی خسته نشی و

هی بارون بگیره

که یه ستاره در نظرت یهویی بشه هزارتا ستاره! 

و نشه فهمید داری گریه می‌کنی یا بارون رفته تو چشمات!

 

 

نمی‌آیی برویم؟!

 

سفر...

سفر به خیس ِ جاده ِ شمال

و دل سپردن به آواز ِغوکان

نمی‌آیی برویم؟!

 

و ما به تصرف بهار درمی‌آییم!

 

بهار پشت پنجره است!

  •  
  •  
  •  
  • و ما به تصرف بهار درمی‌آییم
  • و دستمان می‌شود نرگس
  • و دستمان می‌شود زنبق
  •                که چاک خورده دهانش
  •                  از فرط لبخند و آفتاب
     
  • شب؛
  • لباس شیشه به تن می‌کنیم
  • و می‌شویم فرستادگان ماه ؛ شبنم
  •                                به هر گلبرگی
     
  • قایق می‌شویم با دو پاروی آرام
  •               به عزم تلاوت سوره‌گان نیلوفر
     
  • می‌شویم دارکوبان
  • رنجش از تن بلوط کهن‌سال بیرون می‌کشیم...
  •  
  •  
  •   
  • چقدر از سمت درخت تو بهار می‌آید به باغ!

     

     

    چقدر خیس است سمت ماه امشب!

    چقدر از سمت درخت تو

                                بهار می‌آید به باغ!

    بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها بهارنارنج‌بهارنارنج‌ها دوباره آمده‌اند

    و شب‌هایم دوباره پر می‌شود از عطر گیسوان تو

    دخترک! ::: که بوی مه می‌دهی و شرجی دریای شمال؛

     چادر گلی‌ات را سر کن برویم در مسیر رودخانه تا دریا...دریا!

     

     

     

    ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار که!

    صفر

    حالا که این خطرناک‌تر است پس «انفجار جمعیت» حق مسلم ماست!

     

    یک

    روی عکس‌ها که کلیک کنید  بزرگش را می‌توانید ببینید:











    نگارینُم قد چارشونه داری ای عزیزُم!

     

    صفر

    وقتی آدم دوربینش بیشتر از قلمش کار کند می‌شود همین

     

    یک

    راستش منظور این تبلیغ را درست نفهمیدم خواستید خودتان زنگ بزنین لطفن 

    یوسف گم گشته...

    مکان: حوالی توس

     

    دو

    اندر باب نفی دنیا و دنیا دوستی!

    حالا دیگه برو آدم شو!

    مکان: مازندران ، گلوگاه، وسط خیابان

     

    سه

    به برگ گل دست نزنین!

    مکان: توس، حیاط آقای فردوسی