حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

سهم تو!



گاه تنها
سهم تو می‌شود
اشاره‌ی پلکی بی‌نظیر
که در کتاب‌های افسانه‌ای ِ کهن
یافت می‌شود
که بروی
و برای خودت
بمیری!

طعم دخترک ِ چادرگلی!

 
 
 
 یک ستاره‌بارانی می‌شود
روزها این کوچه

وقتی  طعم دخترک ِ چادرگلی
می پیچد در دهان ِ کوچه

تا برسد به بقالی

و برگردد!

پیراهنی در باد!

 
 

ساعت 4 بامداد

قصر پادشاه مصر

بادی کمی سرد می‌وزد

؛
یوسف

آرام برآمده بر ایوان

پیراهنش را درآورده

 و برای دل‌بری

به دم ِ باد گرفته

 

یعقوب ِ بیچاره!

ستاره‌ای بر دست‌های باد ِ شرق!

 

 

 شب

که از عمق کافی برخوردار می‌شود

و پوست ِ  تردِ ماه

که می خورد به پلک‌هایم؛

 

شب‌بوست

که می‌دود در تنم، دلم، سرم

و حیاط می‌پیچد دور ِ پاهام

و آب

می‌پاشد به آسمان ِ تیره‌ی بنفش

 

و انبوهی ِ درختان ِ پرتقال
مبهوت ِ نعش ستاره‌‌ای که

بر دست‌های باد ِ شرق

تشییع می شود