-
ما رو زود بزرگ کردند
1385/03/05 12:43
دخترک ۱۶ سالش بود و حرفهایش خیلی بزرگتر از خودش بود. میگفت :«ما رو زود بزرگ کردند» *** بدا به حال بچههای این روزها که بچهگی نمیکنند!
-
چرا این گریه دست گذاشته روی دلم؟
1385/03/04 16:33
-
عکسهای موضوعی من
1385/03/03 09:43
مجموعهای از عکسهای موضوعی من را در لینکهای زیر ببینید: سفر به درهی گردو: دور میشوی از شهر و مهی غریب از دورِ کوهها و آن درهی زیبا نزدیک میشود به چشمانت. خروسی بال به هم میزند و سلام میدهد. رمهای در محافظت صدای سگها و زنگوله از دلت عبور میکند و دهی با شیروانیهای سفالی و حلبی با خانههای تودرتو و کوچههایی...
-
من بیخود!
1385/03/02 18:45
من بیخود و تو بیخود ما را که برد خانه؟
-
نمیفهمند که!
1385/03/01 13:07
میگن میفمهند نمیفهمند که!
-
تو را من چشم در راهم که!
1385/02/29 18:14
حالا یک عمل دماغ و تعویض گونه و تزریق ژل در اعضای مختلف و صافکردن چشم و فر دائم مژه و تنگ کردن گشادی لب و دهان و تاتوی دائمی ابروی جدید و رفع راشیتیسم پا و کاشتن ناخون و کم کردن ۴۳ کیلویی وزن و از بین بردن چهارصدوسیودو جوش و آکنه و یکسری جراحیهای سطحی بدنی بیاهمیت دیگر که اینهمه خجالت ندارد که! بیا ببینیمت! اسمت...
-
خانه یعنیفقط تو باشی
1385/02/19 07:29
خانه یعنیفقط تو باشی همین! نقاشی اثر سعید ضامنی
-
تو الان نی نی کی هستی؟
1385/02/16 17:05
-
جز به نظر نمــیرسد سیب درخت قامتــش!
1385/02/15 18:04
آنکه هلاک من همی خواهد و من سلامتش هر چه کنـــد به شاهدی کـس نکند ملامتش باغ تفرج است و بس میوه نمیدهد به کس جز به نظر نمــیرسد سیب درخت قامتــش کـــاش که در قیــامتــش بـار دگـــر بدیدمـــی کــهآنچــه گنـــاه او بـود مــن بکشـم غرامتش سعدی
-
خُلِقَ هَلُوعاً !
1385/02/11 11:30
إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً همانا انسان حریص و کمطاقت آفریدهشدهاست! معارج - ۱۹
-
گذشت فرصت سبزی که چشم های تو بود!
1385/02/09 17:05
هزارهای به تماشای چشمهات نشستم دریغ طرفی از این عیش و عشق نبستم گذشت فرصت سبزی که چشمهای تو بود و من که آینه بودم هزار بار شکستم
-
شعر قلقل میکند!
1385/02/08 13:22
پک به قلیان میزنم شعر قلقل میکند روی آتش طبع من گل میکند! شعر: استاد عمران صلاحی عکس: فاطمه
-
آه از دلت آه!
1385/02/06 13:10
O Mirror face From your hard heart What greate pain آیینه رویا، آه از دلت آه ! حافظ
-
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت/ دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
1385/02/05 15:16
این ترکیب بند ؛ شعری شاهکار از وحشی بافقی است. وحشی در این شعر معشوق خود را به طرز مفتضحانهای با خاک یکسان میکند و پس از کلی بدوبیراه گفتن به خواهش و تمنا میافتد که بی خیال شود و بازگردد. بخوانیم: ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا التفاتی به اسیران بلا...
-
اونا چی رو پنهان میکنند؟!
1385/02/05 00:05
میمون به فیل: من از همهی این آدمهایی که لباس میپوشند بدم میاد اونها دارن چی رو پنهان میکنند؟! ::دیالوگی از کارتون تارزان ۲
-
حتا ساده تر از این حرفها!
1385/02/03 20:54
در همین لحظه، درست در همین لحظه که فنجان چای را نزدیک لبهایت آوردهای و بخارش دارد نوک بینیات را نمناک میکند و آب دهانت دارد روی قند تاثیر میگذارد به سراغت میآید. * یا شاید در همین لحظه که جلوی آینده ایستادهای و هی دست میکشی به موهایت و زیر لب به آرایشگر بد و بیراه میگویی که چرا بهخاطر اینکه یکطرف موهایت را...
-
ترانهها که تمامی ندارند!
1385/02/02 14:15
دلتنگ میشوی و بزرگتر از بیدی که روییده است بر ناگاه جادهی کهنسال شکوهمندانه؛ ابتدای نگاهت را به انتهای زمین پیوند میدهی و صبح را اشارتی غیرمستقیم که بــِروید می رقصد زن کولی مهیبانه دورآتش و چرخ می زنند پروانههای سیاه - بی امان- به تکفیر چوب گم میشوی در برهوتی از آینههای عمودی که هی تکرار میشود نگاهت نگاهت...
-
که یکدم صبر کن ای تیزگام و...!
1385/02/01 20:40
بگردان ساقی مه روی جام ُ رهایی ده مرا از ننگ و نام ُ گرفتارم به دامت ساقیا زانک نهادستی به هر گامی تو دام ُ رها کن کاهلی دریاب مارا ولاتکسل فان القوم قاموا نکو نبود که من از در درآیم تو بگریزی ز من از راه بام ُ تو بگریزی و من فریاد در پی که یکدم صبر کن ای تیزگام ُ مسلمانان مسلمانان چه چارهست که من سوزیدم و این کار...
-
شتاب بیهوده است!!
1385/01/31 13:55
شتاب بیهوده است!! زمین هیکلش را میلیون ها سال است همینجوری تکان داده که هر سیصد وشصت و پنج روز یکبار دور خورشیدخانوم بچرخد ؛ این عزیز کردهی منظومهی شمسی!!
-
حالا اگه میتونی سرفه کن!
1385/01/30 14:44
زن دچار سرفههای بدی شدهبود و هی پشت سر هم سرفه میکرد . رفت دکتر و دکتر به او یک قرص داد و گفت : بخور . زن خورد. دکتر گفت : این قویترین داروی مسهله. حالا اگه میتونی سرفه کن! دیالوگی از فیلم آبی/کیشلوفسکی/راوی: ژولیت بینوش؛بازیگر نقش اول
-
عصیان سرمه و ...!
1385/01/30 10:07
سایه مخوف دار بر دیوار نترس! کسی دارد موهایش را شانه میکند صنم
-
دور، وطن من است!
1385/01/29 09:31
أنا البعید و البعیدُ وطنی من دورم دور، وطن من است! شعر:آدونیس؛ شاعر عرب نقاشی : Mara McWilliams
-
معشوق هر که لطیفتر ...!
1385/01/28 17:26
شرف هر عاشقی بهقدر شرف معشوق اوست. معشوق هر که لطیفتر و ظریفتر و شریفجوهرتر، عاشق او عزیزتر! مولانا / مکتوبات (مکاتیب) طرح: Persian Paintings/Mamak Azarmakin / tazhib#2 © Asar Galleries of Art
-
بزرگتر از همه دروغ های جهان!
1385/01/27 17:35
تو از همهی دروغهای جهان بزرگتر بودی برای همین در باورت کمی تردید کرده بودم
-
تمام بادها رهگذرند!
1385/01/26 13:20
تنهایی درخت توی بیابان را هیچ چیز پر نمیکند تمام بادها رهگذرند همهی پرندهها رهگذرند و تمام بارانها ـ اگر بیایند ـ رهگذرند درخت هست و تنهایی بزرگش تنهایی هست و درخت بزرگ یا کوچکش فرقی نمیکند
-
اینجا تاریک است!
1385/01/24 13:27
اینجا تاریک است چشمانت را باز کن!
-
آخر یکیمان باید دق کند!
1385/01/23 15:50
عصری آمده بودم سراغت قرار بود خون گریه کنیم در هزارهی چندم؟ - فکر می کنم دهم از سالقحط باران. - دیروز را هم یادت میآید که قرار بود پل بزنیم یعنی قرار بود تو پل بزنی تا حریف ضربهات نکند؟ توی خیابان راه که میروی چشمها میخواهند همدیگر را بدرند و هی پاچهی هم را میگیرند. و اگر این عینکهای دودی نبودند معلوم نبود...
-
اندوه اندوه سطری از این خیابان پیمودهنشد حتا!
1385/01/22 12:51
-
تقصیر خودم بود!
1385/01/21 20:35
تقصیر خودم بود. از اول هم تقصیر خودم بود که در همان دیدار اول چشمهایم را به او تعارف کردم. او هم با کمال میل تعارفم را پذیرفت. تعارفی که به خیلیها کردهبودم و اصلا این تعارف تکیهکلام من بود. از همان روز دیگر هیچ چیز را درست نمیبینم. بگذارید راستش را بگویم دیگر اصلا نمیبینم...
-
بارون رفته تو چشمات؟!
1385/01/21 10:30
ستاره ستاره ستاره سه تا ستاره! نه چهار تاست! نه ! هزار تا ستاره! چرا چشمام اینجوری شده امروز؟ این کاشیهای خیس رو خوب به خاطر بسپار! یواش یواش که پاییزتر بشه میرسی به اینکه باید کمکم کفشاتو دربیاری و روی این کاشیها قدم بزنی و سرما بیاد تو پوستت و هی قدم بزنی و هی سردت بشه و هی خسته نشی و هی بارون بگیره که یه ستاره...