حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

هنوز پلک‌های دخترک...!

 

برای آیت دوست دیرینه‌سال ِ تا فردا::

 

Moon & weeping willow ماه ِ مجنون

 

سمت ِ من

نه برف و نه باد

دلهره است که می وزد

و شومی ِ حضور ِ فانوس ِ خاموش

و این همه درخت

با سایه‌های باریده بر خیابان

 و نیمکت‌های بی مسافر ِ هر عصر

و ریگی که مهیبانه پایم را می خورد

 

نمی شود آیا

 شبیه شهاب آن شبی باز

 فرود بیایم در انتهاتر ِ زمین

 

هنوز پلک‌های دخترک

می خورد به سرمای پشت این شیشه

 

مسافری نیامده هنوز

از هزار سال پیش

و ماه در حیاط گیرکرده به شاخه ها در آب

 

و هی پلک‌های دخترک می خورد به پشت این شیشه

 

سبک نمی شود

دست هایش

که بیاورد بالا

بکشد به صورتش

رودخانه‌ای از شور

و بارانی که نمی آید

و پلکی که می خورد به بلور ِ این پنجره

 

رنگ زمین به ناگهان پرید

و باد

 پیچید به گیسوان دخترکی در دورتر ِ این جاده‌های راحت

باد...

 

نظرات 7 + ارسال نظر

هان! سبک نمی شود ....

معصوم 1385/09/09 ساعت 21:16

بادی که شاید آه عمیق درونم بو د......

ماه در حیاط گیرکرده به شاخه ها در آب

باد تمام دلم را لرزاند......

سردم شد.
نگاهت را ندزد.

چرا پس به روز نمی کنی؟ بابا نمی گی شونصد نفر منتظرتن؟

سوسن جعفری 1385/09/22 ساعت 14:46

آره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد