حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

تنها اشارتی کافی است...

 

تنها اشارتی کافی است
شاعران را
که  بزند به سرشان
و بروند پی کوه‌سوراخ‌کنی
                       به سبک فرهاد ِ کرمانشاهی
یا تور بیابانگردی با اشک و آه
                       به دنبال ِ شتر  ِ ناموس ِ مردم!

قزل آلای مسرور!

 

باله می جنباند

 قزل آلای مسرور

 می‌کوبد خود را به سنگ
و در سرمای بهاری رودخانه

 پیش می‌رود!

 

برای علی سعادت

 

به تله خرسی گیر کرده!

 

دستم حتا
  خوابش می‌آید

بی‌که نگران این همه

کارهای نکرده

                  باشد

رخوت

روی پلک‌های خسته‌‌ام

خودش را سنگین کرده

نوری نمی‌آید از هیچ سویی

بالاتر را که نگاه می‌کنم

خوفی سرد می‌نشیند روی پشتم


***

به تله خرسی گیر کرده

پاهای عابر

رو به کوچه ی بن‌بست

بی‌چراغ

بی فریاد

...

و فاطمه‌ای برای امور گسترش رحمت!

 

برای آفرینش

دمی تازه بدم معبود ِ من

سنگ‌ها دیگر روی هم بند نمی‌شوند

نوسازی بفرمایید لطفن!
*

شرار داغ باد

حاکمیت تام یافته

بر اندوه این بیابان
*

مریمی بفرست

که نخل‌های خشک را بارور کند

اسماعیلی که چشمه بجوشاند

از قلب سوزان این زمین

 

و فاطمه‌ای
که امور گسترش رحمتت را بر عهده گیرد
بر ما برانگیزان،
که باروری باغ‌هامان را
سبب شود
لاینقطع!

 

با همین پرستوهایی که آمده‌اند، برمی‌گردیم!

 

کسی نمی آید...

 

کسی نمی آید از این نزدیکی‌ها

  که دیگر این چشم‌ها

 به دوردست دراز نشوند

 

 کسی شبیه این کاج ِ جوان

 این پنجره‌ی پرنور

 این صبح بارانی

 

 شبیه ِ قلمی که روی میز است

 

 کسی نمی‌آید

 کسی که مثل این رگ‌های متورم

 خون بجوشد در خود

 گرم باشد مثل تن این ِ فنچ‌ها

 

 یا مثل برگ ساده باشد

 کسی که در نوع خودش بی‌نظیر باشد

 

 کسی نمی‌آید

 شبیه کارت تبریک‌های عید

 که نوشته‌شده باشد: به جان مادرم تند تند نوشتم

 

 کسی که اتصال بدهد

 گنگی نماز صبح را به رخوت عشا

 

 کسی که تا دلت تنگ شد

 آدرسی باشد که بروی و بنشینی

برابر سفره‌ای پهن

 

 کسی که پرده را کنار بزند

  و نور توزیع کند

 برای ملحفه‌های چروک

 برای خمیازه

 و نیمه‌عریانی ِ پاهای عابران شب

 

 کسی نمی‌آید

 

 آخر کسی نمی‌آید که مثل موسیقی ِ دریاش

 در حنجره باشد

 یا صدای تبری که می‌خورد به درخت

 و کوبش ِ دارکوب ِ جستجوگر کرم بر بلندای توسکا

 

 با همین پرستوهایی که آمده‌اند

 برمی‌گردیم

 خانه‌مان را به دوش می‌گیریم

 و برمی‌گردیم

 

 

بلوط!

 

کو کلمه‌ای
 که شادمانی بلوط پیر را
 از آفرینش میوه‌ای تازه
 برساند