حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

اللهم صل علی آینه و آل آینه!

 

اللهم صل علی آینه و آل آینه

می خواهم ننویسم!
می خواهم نوشته‌نشود این کلمات!
می‌خواهم جای کلمه‌ای تنگ نشود که سبب شود تو در آمدنت ثانیه‌ای حتا، تأخیر کنی!
می‌خواهم ننویسم تا کوچ همیشه‌گی پروانه ها به این‌جا (این‌جای ِ غمگین ِخالی!) لحظه‌ای دچار تردید نشود
می‌خواهم ننویسم تا کلمه‌ای خاشاک نشود و مسیر عطر خوش تو که به سمت دل‌های ماست درجه‌ای کج نشود!
نمی‌خواهم بنویسم « بیا » که کلمات حقیرند و ناچیز و نمی توانند و نمی توانند بفهمند من چه می‌خواستم بگویم و تو چه می‌خواستی بشنوی!
نمی‌توانم بنویسم! می‌خواهم نوشته شوم!
می‌خواهم نوشته شوم مسافری دارم در رگ‌هایم،  که همه‌ راه‌هایش به قلب من منتهی می شود!
موجی برخاسته از دریای دیدگانم که می‌خواهد آتش هزار سال نیامدنت را خاموش کند
نوشته می‌شوم رودی خسته می‌خواهد آغوش دریا را مزمزه کند!
و دستی که به تمنای باران برخاسته می‌خواهد خیس برگردد به خشک‌سالی دلم!
نوشته می شوم همیشه نگران نگاه‌ها به جاده‌ دوخته‌شده‌اند!
همیشه در خیره‌شدن به جاده‌ است که پلک‌زدن فرامش می‌شود تا هزار سال!
شما نورید آقا! از بس که نیامدید خفاش شده‌ایم و داریم عادت می‌کنیم به تاریکی!
یانور یانور یانور
شما آینه‌اید آقا. دلتان آینه است چشمتان آینه است.
اصلا شما خاندان نورید و آینه!
اجازه بدهید بگویم:
اللهم صل علی آینه و آل آینه

 

متولد شو در همین ابتدای باشکوه شهریور!

 

   متولد شو! متولد شو!

 

...

 

نیامدن آدم‌ها گاهی تا هزار سال طول می‌کشد

و ندیدن آدم‌ها

و نبودن آدم‌ها

...

 

 نمی‌آیی باز برویم انگشتانمان را خیس کنیم و دهانمان را بشوییم...

وضو را،

 در آن معبد کوچک ژاپنی در آن تابستان‌ِ ِ کم!

یادت می‌آید؟!