میخواستم برای تو
شعری بنویسم
تیر امان نداد
نیزه امان نداد
شمشیر امان نداد
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
حرامیان نگذاشتند
و حواسم را بردند پی ِانگشتر
پی ِ گوشواره
و تا عمق قلبم تیر کشید
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
که فرشتگان
به گریه ریختند به سرم
و نگذاشتند
کلمهای به کاغذ بیایید
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
که تشتی طلا گذاشتند روبرویم
و چوب ِ خیزران
که میآمد تا دندانهای تو
و دختری سه ساله
خیره به چشمهای من
به لحن غمگینترین پرستوهای مهاجر
از پدرش پرسید...
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
یکی در نقشه
کربلا را نشانم داد
و تا شام
مرا پیاده برد
با کاروان ِ اندوه
با کاروان ِ زخم
***
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
گریه امان نداد
-----
روز عاشورا
محرم الحرم الحرام 1433
15 آذر 1390
-----
پوستر از سیدمحسن حسینی
امان ندادند...حرامیان توی شعر هم
این حسین کیست...؟!
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
گریه امان نداد
سلام
آفرین
سلام.
یه چیزی در مورد عفت کلام آدم ها نوشتم. دوست دارم شما هم نظر بدید چون بعدش قراره یه مقاله بنویسم که حتما نظرای کارشناسی شما رو هم لازم دارم. ممنونم
بحث دوم؛ماهواره
قدم رنجه بفرمایید. دوست دارم نام شما را هم در لیست نظرات داشته باشم. ضمن اینکه به نظرات عیاردار احتیاج مبرم دارم
هر آنچه که تلاش کردم شعرت را بخوانم اشک به چشمانم امان نداد
امان نداد
امان نداد