برای پسماندههای یک بغل نامه>>
شبیه جادهای
که ممتد بشود به مه
بالایی و نفسگیر
شبیه صاعقهای
که یکهو میآید و میرود...
دلهره میآوری
مهیب و شیرین!
شبیه دستی که گرفته شده زیر شیر
تا کودکی تشنه را بنوشاند
زیبایی
*
لختی صبر کن
گوشماهیهایت را جا گذاشتهای
و من را
با این همه تنهایی ِ مدام
و این همه صدای ِ در
که معلوم نیست دوباره کی بلند شود...
پ.ن:
یادم باشد بتوانم بکشم عکس کسی را که دور است و نزدیک نمیشود و قاب کنم...
کسی
کس ِ غریبی
پلههای آستان تو را
-آرام و بیشتاب-
تلاوت میکند
سنگ تو را هنوز
به سینه میزنم
این سینه زخمی!
کسی
شعر تو را
بر جداره داخلی پوستم
مینویسد
با انگشتانی مذاب از تب
و جریانی بیتاب از موج
فریاد
*
دماوند شدهام
درونم از تب هزار ساله میسوزد...