تو واژه نیستی
که با چیزی جایگزین ات کنم
حتا شعر هم نیستی
که با احساسات من بیامیزی
تو واژه نیستی حتا شعر!
*
کلمات بی عرضه اند
کلمات من بی عرضه اند
عاری از درک اینکه من
چقدر به تو نیاز دارم
فاقد هر گونه تشخیص ِ ممکن
که عاشقی
آنها را پشت هم چیده
تا جلوی گریه اش را بگیرد
یا لااقل بغض اش نترکد
*
کلماتی که با من اند
خونی ندارند دیگر
این کلمات
شمعی در بادند
در هنگامی که صبح نزدیک است
سلام
فاقد هر گونه تشخیص ِ ممکن
که عاشقی
آنها را پشت هم چیده
تا جلوی گریه اش را بگیرد؛
دارد گریه ام می گیرید از خواندنش...
چقدر
زیبا
بود.
مانا باشید.
کلمات من بی عرضه اند
عاری از درک اینکه من
چقدر به تو نیاز دارم
چقدر زیبا بود
کلمات من بی عرضه اند که بگویم چقدر زیبا بود
کلماتتان درد می کشند
و شما صدا هارا...
با کدام یکی میشود همدردی نزدیکتری داشت؟
............
؛شمعی در باد ؛خیلی استعاره ای ..یا عاریتی نشده؟
به هر صورت آدرسی را در لیست ایمیلهایم پیدا کردم که بارها به آن سر خواهم زد
اینهم از برکت همان فراوانی هاست جناب عباس خان حسین نژاد!
اگر رسم بازدید را به جا آوردید دو شبه هایکو دارم که دوست داشتم نظرتان را در موردشان بدانم...تا بعد!
سرشار از احساس... راستی چه سخت است وقتی کلمات قادر به بیان آن احساس درونی نشود اما اینجابرعکس قادر بود و به خوبی همه را گفته آقای دوست عزیز کلمات شعرتان اصلا هم بی عرضه نیستند!
دوباره خواندمش و باز و باز همان نظر را دارم.