حال و روزنوشتهای من در این روزهای نبادا!
حال و روزنوشتهای من در این روزهای نبادا!
روستای آغوزدره در مازندران - بهشهر / عکس: خودم خاکسترها را زیر رو می کند تا زغال های افروخته بیایند بالا که هیزم ها، مستقیم با داغی زغال ها مماس شوند.هُرم غریبی دارند خاکسترها و گرمای طعم داری که بوی سال های زندگی را با خود دارند.صدای بالا آمدن شوهرش از پله های چوبی می آمد و زن دست تند کرد که هیزم تازه را زودتر در بخاری بچیند و برسد که فوت کند تا آتش الو بگیرد و گرمای آن خانه چوبی- کاهگلی؛ درست مثل همان سال ها که مرد خسته از مزرعه بر می گشت و به رسم روستاهای شمالی چای و نان و پنیرش به راه بود به عنوان پیش غذا.صدای سرفه پیرمرد که از پشت در بلند می شود، زن بر می خیزد انگار برای بار نخست است که می بیندش و توی دلش انگار هزارتا گنجشک یکهو پر گرفته اند و گونه هایش از شرم سرخ می شود.--پیرمرد که وارد شد پیش از چشم ها به گونه های پیرزن نگاه کرد و مثل همه آن سال ها پیرزن را شماتت کرد که اینقدر سر نکند توی بخاری و زغال ها را فوت نکند که این جوری گونه هایش گل بیندازد و چای خواست مثل همه آن سال ها وقتی هنوز داشت جورابش را از پا در می آورد.منتشرشده پیش از این در عکسداستان
جالب بود...
من بالاخره باید بابد به روزی به این روستا برم اینهمه که زیباست اینهمه که شما ازآنجا گفته اید آقای دوست عزیز:)
و داستانتان چه حس خوبی داشت بوی هیزم ها توی ذهن آدم انگار دوباره تازه می شود بی کاهگل صفا و صمیمت های دور رفته همه و همه یاداور روح زندگیست.
و یک سوال این عکس داستان متعل به شماست؟ و اگر هست آنجا را فعال کنید که خیلی عالی می شود منهم هستم :)
بوی کاهگل ...
از عکس نگفتم که مثل همیشه خوب می بینید و چقدر زیباست. من عاشق اون دیوارهای آبی ام !
عباس عزیز
داستان رو خوندم. به نظرم کار قشنگی شده. چند تا چیزی رو که به نظرم می رسه برات می نویسم:
1- لیت موتیو طبعن از عناصر کمک کننده به فضای داستانی است. نمی شه گفت که استفاده نکنید. اما مساله این جاست که ساخت داستان کوتاه کوتاه ( یا داستانک ) طوری است که عنوان داستان نه به مثابه ی درگاه ملاقات ما با اثر، که به عنوان مولفه ای از مولفه های شکل دهنده به شمار میاد. با این اوصاف وقتی که لیت موتیو رو به عنوان نام اثر انتخاب کردی بهتره از تکرارش در بدنه صرف نظر کنی.
2- یادمه تو یکی از اون برنامه هایی که برای تلویزویون ایران ضبط کرده بودم توضیح دادم که مینیمالیسم به معنای داستان کوتاه کوتاه نیست. متاسفانه این اشتباه فاحش رایجی است که فقط تو ایران اتفاق افتاده. نمی شه انتظار داشت که همه از این غلط متداول پرهیز کنن، اما در مورد آدم هایی مثل تو به نظرم بهتره که این اشتباه رو تکرار نکنی. حیفه.
3- زاویه ی دید دانای کل برای داستان های بلند دیگه چندان معمول نیست. اما برای داستان های کوتاه کوتاه هنوز پذیرفته است. با این حال فکر می کنم نظرگاه نمایشی برای این داستاه دلپذیرتر می بود. ( این پیشنهاد کاملن شخصی است. می تونی تست کنی ببینی کار می کنه یا نه)
4- ابزوردیته حاصل تکراره موقعیت های ابزورده. این تکرار در داستان کوتاه کوتاه می تونه با المان های دیداری ساخته بشه. مثلن فرسوده گی در بخاری یا کتری در اثر استفاده و امثالهم.
در کل همون طور که گفتم کار خوبی از آب درومده مرد. دمت گرم