تمام شب را
درچشم های تو
سپری کردم
تمام شب را
و اینک
مژگانم در تبی عمیق
می سوزند
تبی که تمام نخواهد شد
-لااقل در حوالی این صبح تلخ-
*
روگردانی از ستاره های نیمه شبان اردی بهشت
و آسمانی که مردد است
میان ریزش آرام باران در انتهای شب
و درخشش ماهی کم جان
در افق بام های سفالی
*
تداوم تنهایی
تقدیر شب بوهاست
و بهارنارنج ها
وقتی در ناگهان ِ شبی
باد می آید
سکوت می وزد
و باغچه
به امان ِ هیچ کس
رها شده است...
---
عصر ِ 25 اردی بهشت 87
گرگان ِ تنهایی
آقای حسین نژاد گرامی، شما و تنهایی؟ شما هرگز تنها نخواهید بود
ولی خیلی قشنگ بود /گرگان و هوای خوب معلومه که آدم را شاعر میکنه
تداوم تنهایی
تقدیر شب بوهاست
*تداوم تنهایی
تقدیر شب بوهاست...
شب باید بیاید تا قدر شب بوها را بفهمم!
یادش بخیر آن شب ها که پشت پنجره نفس به نفسشان عاشقی می کردم...
نمی دانستم... مثل اینکه از همان موقع ها بود که چشم های خدا برایم کلی نقشه کشیده بودند...
سلام: اقای تنهایی... خیلی قشنگ بود مثه بقیه کار هاتون...
و باغچه
به امان ِ هیچ کس
رها شده است...
اینجا رو رو نکرده بودی..
ولی نمیدونم چرا من اون یکی رو بیشتر میپسندم. شاید چون مدت طولانی خوندمش دلبسته شدم..
این بار با دقت خوندم.دلم گرفت...
آقای حسین نژاد! شما چرا؟؟ شما و تنهاییییی؟ شما که لیسانس ادبیات جاپنی دارید و وبلاگ تنز هم ، تازه خیلی هم باهالید!
واقعا چرا!!!
حالا ول کن مسخره بازی رو! این چه قشنگ بود ها! از شما بعید ... که نیست... ولی قشنگ بود.
این شد دومین شعری که دوستش دارم.. اولینش هنوز همان تنهایی درخت بیابان است...
شعرتون فوق العالده بود ولی نمیدانم چرا تنهایی به قول شاعر که :وخدایی که در این نزدیکیست پس نباید تنها بود
البته شما با اون دختر نازتون سارای عزیز فکر نکنم اصلا بتونید به تنهایی فکر کنید