برای پسماندههای یک بغل نامه>>
شبیه جادهای
که ممتد بشود به مه
بالایی و نفسگیر
شبیه صاعقهای
که یکهو میآید و میرود...
دلهره میآوری
مهیب و شیرین!
شبیه دستی که گرفته شده زیر شیر
تا کودکی تشنه را بنوشاند
زیبایی
*
لختی صبر کن
گوشماهیهایت را جا گذاشتهای
و من را
با این همه تنهایی ِ مدام
و این همه صدای ِ در
که معلوم نیست دوباره کی بلند شود...
پ.ن:
یادم باشد بتوانم بکشم عکس کسی را که دور است و نزدیک نمیشود و قاب کنم...
...و قابش کنم در پنهانی ترین زاویه دل!
آنجا که دست هیچ نامحرمی به آن نمیرسد...
جایی در همسایگی خدا...
گوشماهیهایم را بده بروم
به لطف لیلا به همه وب هایتان سر زدیم.. دیدیم چه قدر بیخبریم ... گفتند آدمی را شایسته و بایسته آن که وجوه و ابعاد مختلف داشته باشد اما فکر نمیکردیم احدی این جمله را به جد عملی کرده باشد حتی شما دوست عزیز..
.. و امروز چقدر خالی بودن آن صندلی سنگینی کرد بر دل تنگم!