کسی
کس ِ غریبی
پلههای آستان تو را
-آرام و بیشتاب-
تلاوت میکند
سنگ تو را هنوز
به سینه میزنم
این سینه زخمی!
کسی
شعر تو را
بر جداره داخلی پوستم
مینویسد
با انگشتانی مذاب از تب
و جریانی بیتاب از موج
فریاد
*
دماوند شدهام
درونم از تب هزار ساله میسوزد...
آی مرد موج و زخم / سنگ او را به سینه نه / به سر بزن / کار را تمام کن!
سنگ به سر شدهام
دندان هایم درد گرفت از بس روی هم فشارشان دادم...!
ممنون
جالب
دماوند را من هم شده ام ! انگار
به به
دماوند شده ایم
آتش فشانی خاموش...
قشنگه همسایه...
و غم افزا...