باران جان!پلک که میزنیعطری میپراکند مژگاناتکه نقلاش مرامتهم به خواب و خیال میکند
تو پلک میزنیو مرا توانی نیستدر مهار آتشی کهرگانم را فرا می گیرد
تو پلک میزنیو منخیس ِ هزار سال باران ِ نیامده میشوم...
و آتش ...... خاموش.
یه روز انتراک بدین اشکمونو در نیارین همسایه...تو پلک میزنیو منخیس ِ هزار سال باران ِ نیامده میشوم...
لعنت بر من که خواب را از چشمانت گرفتم لعنت بر خواب که تو ار از من می گیرد باران جان ؟
تو که بنشینی روبرویم این اشک ها که که هوس باریدن چگونه نگاهت کنم باران جان ! چگونه به اشک بگویم نبار ! نبار!
سلام. شنیده بودم سفر رفتید. بعد از مدتها که اومدم اینجا... نمیدونم چرا دنبال عکسی ردی نشونی چیزی از اون سفر میگشتم... البته از خوندن این نوشته ها مثل همیشه لذت بردم اما اونی رو که دنبالش بودم ندیدم...در پناه حق.
باران جان هوای تازه می خواهد . نمی گویی . خاک باران خورده می خواهد . نمی گویی؟
اینجا هم قشنگ مینویسی عباسحسیننژاد!...سلام......
و آتش ...... خاموش.
یه روز انتراک بدین اشکمونو در نیارین همسایه...
تو پلک میزنی
و من
خیس ِ هزار سال باران ِ نیامده
میشوم...
لعنت بر من که خواب را از چشمانت گرفتم
لعنت بر خواب که تو ار از من می گیرد
باران جان ؟
تو که بنشینی روبرویم این اشک ها که که هوس باریدن چگونه نگاهت کنم باران جان ! چگونه به اشک بگویم نبار ! نبار!
سلام. شنیده بودم سفر رفتید. بعد از مدتها که اومدم اینجا... نمیدونم چرا دنبال عکسی ردی نشونی چیزی از اون سفر میگشتم... البته از خوندن این نوشته ها مثل همیشه لذت بردم اما اونی رو که دنبالش بودم ندیدم...
در پناه حق.
باران جان هوای تازه می خواهد . نمی گویی . خاک باران خورده می خواهد . نمی گویی؟
اینجا هم قشنگ مینویسی
عباسحسیننژاد!
.
.
.
سلام......