یکریز
باران جان!
یادت میآید یک ریز میباریدی
و داشتی مرا
در تنهایی ِ خودم
از وسط به دو نیم میکردی؟
زمستان سردی بود
که نمیگذاشتی حتا
سیگاری روشن کنم
---
خیس
بارانجان!
کوچ
تسکین این درد ِ کهنه نیست
میگذارم صدای تو بپیچد
در تو در توی لباسم
و پیچاپیچ ِ تنم
بی اعتنای عابران ِ شگفت زدهی آبان ماه
***
به شوق بوسهی چای
و عطر لیمو
چشمهایم را میبندم
خیس!
---
ناودان
باران جان!
تو به ناودان که میرسی
دلهره مرا میگیرد
انگار زخم ِ هزار سالهای
سر باز میکند
***
کفشهایم را میگیرم زیرش
و با پاهای خیس
شاید به خانه برگردم
چقد گریه دار بود... سلام...
و با پاهای خیس
شاید به خانه برگردم
باز دیوانه می شوم . باران جان !