ای دوست!می خواهی به من دهی خانه ات را در برابر اسبم؟ آینه ات را در برابر زین و برگم؟ قبایت را در برابر خنجرم؟... "(ای دوست!هوای آن به سرم بود که به آرامی در بستری بمیرم، بر تختی با فنرهای فولاد و در میان ملافه های کتان... این زخم را میبینی که سینه مرا تا گلوگاه بردریده؟") "(سیصد سوری قهوه ای رنگ می بینم که پیراهن سفیدت را شکوفان کرده است و شال کمرت ، بوی خون تو را گرفته. لیکن دیگر من نه منم و خانه ام دیگر از آن من نیست!"
چادرت را باد با خودش می برد
چه عشقولانه
چه طعمی دارد؟
ای دوست!می خواهی به من دهی
خانه ات را در برابر اسبم؟
آینه ات را در برابر زین و برگم؟
قبایت را در برابر خنجرم؟...
"(ای دوست!هوای آن به سرم بود
که به آرامی در بستری بمیرم،
بر تختی با فنرهای فولاد
و در میان ملافه های کتان...
این زخم را میبینی
که سینه مرا
تا گلوگاه بردریده؟")
"(سیصد سوری قهوه ای رنگ می بینم
که پیراهن سفیدت را شکوفان کرده است
و شال کمرت ،
بوی خون تو را گرفته.
لیکن دیگر من نه منم
و خانه ام دیگر از آن من نیست!"
:)