کسی نمی آید از این نزدیکیها
که دیگر این چشمها
به دوردست دراز نشوند
کسی شبیه این کاج ِ جوان
این پنجرهی پرنور
این صبح بارانی
شبیه ِ قلمی که روی میز است
کسی نمیآید
کسی که مثل این رگهای متورم
خون بجوشد در خود
گرم باشد مثل تن این ِ فنچها
یا مثل برگ ساده باشد
کسی که در نوع خودش بینظیر باشد
کسی نمیآید
شبیه کارت تبریکهای عید
که نوشتهشده باشد: به جان مادرم تند تند نوشتم
کسی که اتصال بدهد
گنگی نماز صبح را به رخوت عشا
کسی که تا دلت تنگ شد
آدرسی باشد که بروی و بنشینی
برابر سفرهای پهن
کسی که پرده را کنار بزند
و نور توزیع کند
برای ملحفههای چروک
برای خمیازه
و نیمهعریانی ِ پاهای عابران شب
کسی نمیآید
آخر کسی نمیآید که مثل موسیقی ِ دریاش
در حنجره باشد
یا صدای تبری که میخورد به درخت
و کوبش ِ دارکوب ِ جستجوگر کرم بر بلندای توسکا
با همین پرستوهایی که آمدهاند
برمیگردیم
خانهمان را به دوش میگیریم
و برمیگردیم
در انتظار نبودی وگرنه می آمد :)
(شعر قشنگیه حس شعرای فروغ و در من زنده کرد)
و چه زیبا است اگر او بیاید و تمام این چیزها را با آمدن خود براورده کند....
کسی که اتصال بدهد
گنگی نماز صبح را به رخوت عشا
خیلی قشنگه محشره!!!
کسی شبیه این کاج ِ جوان
این پنجرهی پرنور
این صبح بارانی