وشب که بادها میرسند
یکهو هوا میشود گرگ و میش
و شبح آدمی چتر به دست
از دور نزدیک میشود...
***
بارانی نرم میآید انگاری
کسی در کسی مرده
و صدای پرندهای تنها
میشکافد مه را
***
صدای گنگ چوپانان
که به ده نزدیک می شوند
و زنگ خفهی گردن بزهای گله
*
بازگشت، خیالی محال است
سلام
مثل همیشه...
اما اینجا مه همیشگی است. بی نگاه آشنایی که بشکافدش.
شاد باش.
نقاشیش که خیلی قشنگه هوا هم زیاد گرگ و میش بنظر نمی رسه....
بی نهایت زیباست
(فقط اون خط دوم یه نا هماهنگی ای با زبانِ کل شعر داره به نظرم ، همینطور ؛ی؛ در آخر کلمهء انگاری ، خط آخر شاهکاره بعد از اون تصویر سازی ِ قوی)
کاش می شد یه گل اینجا گذاشت :)
حظ کردم بی اغراق آقای شاعر و ممنون آقای استاد ! دارم کم کم عاشق این صفحه می شم این دو شعر آخری از آن دست شعرهایی ست که شیدایم می کند:)
چقدر سرشارم از این حس ..