حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

در می‌پیچدم دست‌های زنی...

 

تبر خدمتتان است آقا!
یک مقداری ریشه زیر پاهایم احساس می کنم، دکتر گفته اگر بزنمشان راحت تر نفس می‌کشم
و دیگر برای شنیدن صداها نیازی به تیز کردن گوش هایم ندارم


در می پیچدم دست های زنی
چادر!


چشم های دلم را که باز کردم گرد وخاک رفت تویش
و الان چند ماه ونیم و خورده ای است شب که می‌شود
کلیه سمت چپم یادش می‌رود که باید بخوابم و هی ادای سنگ در می‌آورد
که درد می‌کند منتهی الیه سمت پاهای دلم
که دستش به راه نمی‌رود که بخارد گلویش را
که تشنگی
فشارش راهی می‌آورد به نفسش


دستت رابه من بده
چشم هایت را من اگر بوسه نزده بودم
آبی!


بیا تو هم مشتت را که گره کرده‌ای،
چشم هایم آماده پذیرایی کبود است!
آن واکمن را هم بیاور ضبط صوتی تصویر را داشته باشد
که اگر گاهی خدای نکرده دلت گرفت
بروی سراغ تنهایی امامزاده قاسم و گریه کنی برای خودت
که هی می ترسی از روی دستهایش هم شرمنده شوی
چه برسد به این که باران نیامده کبوترها را پرواز دهی
که ملق بزنند
و بابایت دربیاید از اتاق
و ویلچیرش خوشحال شود که باد می خورد به چرخ‌هایش


خنجرت را که پیش امتحان کرده ای
آوخ رگهایم نفس نمی کشند دیگر
پرّه های بینی!


تصویرهای قدیمی گلهای یخ را بگذار توی آلبوم خانوادگی
و جای پدر و مادرت معرفی کن دیگر،
این روز ها کمتر کسی به این نکات توجه می کند
که حالا داروین راست می گوید یا نظریه پردازان بوزینه‌ی دیگر،
خرت و پرت هایت را هم جمع کن کم نیاوریم
وقتی شب شد و چراغ نداشتیم
و پایمان به چیزی گیر کرد بتوانیم سردمان نشود
و حواسمان به گلدان ها باشد


هیچ نشانه ای از جاده نیست
دورتر از این نمی شد بایستی که تصویرت را هی گم نکنم
گنگ!


دماغت را بکش بالا!
آخیش!
لبریز شده حجم اتاق از دودی که قلیان چاق کرده برای ریه هایم!
و حالا دیگر هر مسافری که برسد به این قهوه خانه
من خودم سیگارش را تعارف می کنم


غمگین نباش!
بوسیدن جرمی بود سنگین تر از زندگی ای که داشت
صدای نفس نفس!


سر بالایی که بروی همین می‌شود که نفست بگیرد
و هی بالا بیاوری دستها را به کمرت!
شوخی نکن
حوصله‌ی این همه دروغ‌لبخند‌های مردم را ندارم
بیا این توت فرنگی‌ها را که باغ‌مان زاییده در یک گوشه خلوت گلخانه،
با هم بزنیم به دیوار
تا از این یک رنگی در بیاید دستهایمان.


شب شده است
شروع شده است
شروع شده ام
شروع نمی شوی؟!

***

گاهی اوقات مرض ِ تکرار می‌گیرد آدم را، اصلن تاریخ هی نمی‌دانم چرا تکرار می شود و این مثلن شعر!
عکس: صحنه‌ای از فیلم آب‌های سیاه

نظرات 6 + ارسال نظر

موفق باشی

فریبا 1386/01/25 ساعت 14:59 http://aakaashaa.blogfa.com

شروع نمی شوی؟!

حجم اتاق از دودی که قلیان چاق کرده برای ریه هایم
از این یه تیکه خیلی خوشم امد

خرت و پرت هایت را هم جمع کن کم نیاوریم
وقتی شب شد و چراغ نداشتیم
و پایمان به چیزی گیر کرد بتوانیم سردمان نشود
و حواسمان به گلدان ها باشد

.........
بیا این توت فرنگی‌ها را که باغ‌مان زاییده در یک گوشه خلوت گلخانه،
با هم بزنیم به دیوار
تا از این یک رنگی در بیاید دستهایمان.

آقای دوست خوب شعر می گویید و این همه قشنگ و
این واژه ها که شروع شده اند ،
روز میشود ..

فریبا 1386/01/29 ساعت 14:37 http://aakaashaa.blogfa.com

همون فیلمی که جنیفر کانلی بازی می کرد؟
چرا این صحنه اش و یادم نمیاد؟!

این نظر به پست های قبلی وبلاگتونه عزیز


سلام دوست عزیز
من عربی بلدم اون هم لهجه و زبان سوری و مصری
حقیقتش خیلی شعر جالب بود از نزار شاعر زن
اگه قصیده ی (قارعه الفنجان ) رو داری بی زحمت پست بزارش توی وبلاگت و خبرم کن
اگه مایل به تبادل لینگ باشی خبرم کن خوشحال میشم



ولله اکثیر اکثیر امنیحه
الله یوفقک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد