حالا نشستن در اتوبوس ِیواش ِ تهران - به سمت شمال و زور زدن برای نوشتن، آقا مثلن ادعای نوشتنشان میشود...
سارا آمده کنار من و دستهای کوچکاش را گذاشته روی گوشی هدفون ِ گوش ِ سمت ِ راستم و ماشین که چپ و راست می شود در این جادهی مارپیچ (به قول شاعر!) دستش به گوشم فشار میآورد و هدفون.
چیزی نمی گویم.
زل زده به من و دارد تندتند پلک می زند و مژههای بلندش را به رخ من می کشد؛
مژههایاش انگار میخورند به صورتام، لذتی بیش از این میتوان تصور کرد؟
... چشم گرداندم سمت سارا، نگاهش کردم؛ چقدر سنگین نگاهم میکرد!
انگار خجالت کشیدم و ضربان قلبم تند شد و خون دوید توی صورتم و سر گذاشتم به صندلی.
سارا هنوز داشت نگاهم میکرد، در زاویه دیدم شبحی از او بود و موهای خرگوشی که سمت راستیاش را بهوضوح میدیدم.
نمیتوانستم مستقیم نگاهاش کنم...
دوباره دست برد به گوشم و هدفون را برداشت و با چشم اشاره کرد آن طرفی را هم بردارم.
برداشتم.
سر پیش آورد و دهان کوچکش را کنار گوشم باز کرد و گفت: سلام!
انگار کوههایی در دلم شروع کردند به ریزش...
پلکهای پایینم سنگینی قطرات اشک را حس کردند و سارا!
نشاندماش روی پاهایم. سر گذاشت روی قلبم و لب را گذاشتم روی موهایاش، که به اصرار اجازه داده بودم باز بماند.
کمتر اتفاق میافتد جلوی من گره موهایش باز باشد؛ نمیتوانم!
دیدناش برایم سخت است. گریه ام میگیرد یکهو.
به تو هم گفتهام که تحمل دیدن موهای سارا را ندارم که اسیر دست باد باشد...
تا دهتا نشمرده خوابش برده...
...هیسسس!
س ا ر ا ...
هیس !اینجا دختری خوابیده !
Hissssssssssss,,, chera inghadr sar o seda mekoni?
JOONAM DAR OMAD TA INO NEWESHTAM
سارا دل من است که ....
فرشته ای از اسمان....
همیشه اول می ایم صندلی و بعد در به در دنبال حال و روز نوشت می گردم . دوست دارم اینجا را بخوانم و اینجا حرف بزنم . همین . سارای من هم قشنگ است ولی در حال بزرگ شدن :(
سلام عباس آقای حسین نژاد
خوبین
ما هم خوبیم و ملالی نیست جز تمام اون چیزهایی که تو صندلی نوشتی چقدر دلم صفای بعضی ها را کرده