...هرچه مینویسم ؛ پنداری دلم خوش نیست ؛
و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم؛ یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست؛
نه هرچه درست و صواب بود ؛ روا بود که گویند.....
ونباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش به دید نبود ؛
و چیزها نویسم بی{خود} که چون {وا خود} آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور.
ای دوست می ترسم از مکر سرنوشت .....
حقا ؛ و به حرمت دوستی ؛ که نمی دانم که این که مینویسم راه سعادت است که میروم
یا راه شقاوت؟
و حقا که نمی دانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت؟
کاشکی ؛یکبارگی ؛نادانی شدمی تا ؛ از خود ؛ خلاصی یافتمی!
چون در حرکت وسکون چیزی نویسم ؛ رنجور شوم از آن به غایت!
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ؛ هم رنجور شوم ؛
چون احوال عاشقان نویسم نشاید ؛
چون احوال عاقلان نویسم ؛ هم ؛ نشاید؛
و هرچه نویسم هم نشاید ؛
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید ؛
و اگر گویم نشاید ؛
و اگر خاموش گردم ؛ هم نشاید ؛
و اگر خاموش گردم ؛ هم نشاید.........
..................
عین القضات
رسالهی عشق
عین القضات عین ما بوده بیچاره
سلام خیلی وب جالبی داری
راستش من چندبار آمدم به وبلاگت ولی نظر ندادم اما ایندفعه رو دلم نیامد نظر ندم.موفق باشید
خوشحال میشم به کلبه من هم سری بزنی
بای
عین القضات هم با آن همه بار فهمیده بود که زدست کوته خود زیر باریم!
Salaam refeq, amare valaa gite I matn6 xondan6 pasi! Eynolqozaat6 gab bu ki ma ito büraa gude yaa chiz6 dige, de mu n6donam.
سلام رفیق، آتش گرفتیم و شعله کشیدیم بعد از خواندن این متن. حرف عینالقضات بود که سرخمان کرد یا چیز دیگر، من دیگر نمیدانم!