در نبردِ بي‌امانِ مرگ و زندگي/ شعر سعید یوسف‌نیا

 

 

 

 

سال، سال قلب‌هاي داغ‌دار

سالِ زخم‌هاي بي‌شمار غزه است

فصل، فصل سرد سينه‌هاي پر غم است

فصل تا هميشه زندۀ محرم است

ماه ماه ماتم است

 

اي شما كه گريه‌هاي بي‌صداي‌تان

وسعت طنين ناله‌هاي‌تان

از تبار زخم‌هاي بدر

از قبيلۀ غريبِ اشك‌هاي كربلاست

بر سر شما اگرچه دست‌هاي مهربانِ خاك نيست

تا هماره سايۀ يگانۀ خداست

سرزمين لاله‌خيز قلب‌هاي ما

با شما و اشك‌هاي دردبارتان

آشناست

 

دشمنِ پليد و زشت

دشمنِ پلشت و غافل از حضور سرنوشت

با تمام بمب‌هاي آتشينِ خويش نيز

در برابرِ شما حقير و خوار گشته است

مثل ابرهاي مبهمِ سياه

تار و مار گشته است

 

اي شما كه سال‌هاي سال

در نبردِ بي‌امانِ مرگ و زندگي

پا به پاي عشق رفته‌ايد و مي‌رويد

اي رهاتر از شهاب‌هاي سرخِ بي‌نشان

اي فراتر از ستارگانِ آسمان

ما هم از تبار نينواي غزه‌ايم

آشناي زخم‌هاي كهنه و عميق‌تان

آشناي كودكانِ بينواي غزه‌ايم

هم‌صداي گريه‌هاي بي‌صداي غزه‌ايم

 

 

 

 

 

باید همه بدانند/ شعر نصرت‌الله مسعودي

 

 

 

 

 

برای به‌خون‌کشیدگان غزه

 

می‌شود که از توها چندشم نشود

که گورهاي دسته‌جمعي را

به خانه‌های بي‌چراغ می‌برید

تا رویای تار اسباب‌بازي کودکان

روی بازوی سوختۀ مادران‌شان

دود هوا شود

مي‌شود توها را بالا نیاورم

که با استخوان سوخته‌اي

بر الواح عقیم

انسان و دلش را این‌گونه وتو مي‌کنید؟

و چه باک

که من و خواهران و برادران شاعرم

این دود را

در آسمان تل آویو و واشنگتن

با رنگ‌هاي ماندگاري

چنان مي‌پراکنیم

که آبي دریا

از چشمان‌تان بپرد

وگورستاني ازخاکِ کشته‌هاي نابرابر

پشتِ پلک‌هایتان کمانه کند

آه که توفیر دارد وَ چقدر

رنگ رویاهاي شما

که از بمب‌بندِ جت‌ها پاشیده مي‌شود

با رویاهاي روسپیان و قوّادان

که رنگین‌کمان دل‌شان

به دست‌هاي تاریک آدمي نزدیک‌تر است

پس درود بر نشمه‌گاني

که بر کرسي‌های ناخواسته هم

رنگِ رویاهای شما را تصویب نمی‌کنند

پس درود بر قوّادانی

که دور از میزِقمارِشما

شوکتِ بیشتری دارند

 

 

 

 

 

زيباتر از اين نمي‌شود/ شعرهاي علي سليماني

 

 

 

 

باران بهار رنگي از خون دارد

این خاک چقدر مرد مجنون دارد

یک روز مترسک به زمین خواهد خورد

در مزرعه‌اي که بوی زیتون دارد

 

 

این حدس و گمان که آخرش باور شد

در قلب سیاه‌جامگان خنجر شد

غزه، آتش، غرور، آدم‌ها، مرگ

زیباتر از این نمي‌شود پرپر شد

 

 

 

 

شاهكارهاي مجسمۀ آزادي/ شعر حميدرضا شکارسري

 

 

 

 

 

1

با آن مشعل مي‌توانست

يك لشكر اسرائيلي را ذغال كند

با آن كتاب قطور مي‌توانست

هزار تانك اسرائيلي را له كند

با زنجيرهاي زير پايش مي‌توانست

دست‌هاي اولمرت و ليوني را ببندد

با خارهاي تاجش مي‌توانست

مبارك را به سيخ بكشد

اما مجسمۀ آزادي

به احترام غزّه سكوت كرد ...

 

2

مجسمۀ آزادي هرگز نگذاشت

كودكان غزّه در سرماي زمستان بلرزند

با مشعل مهربانش

پيراهن آنان را آتش زد و

گرم‌شان كرد ...

 

3

مجسمۀ آزادي

در اندوه كشتگان

گريست

غزّه را سيل برد ...

 

4

مجسمۀ آزادي

آه كشيد

آن‌قدر سوزناك

كه مانند بمبي فسفري در غزّه منفجر شد ...

 

5

مجسمۀ آزادي

با كتاب قطورش

مهربان

نگران

آتش غزّه را باد زد

كباب‌ها برشته شدند ...

 

6

مجسمۀ آزادي

با مشعل فروزانش

پرنده‌اي كباب كرد

و همراه كاروان كمك‌هاي انسان‌دوستانه

از راه غزّه

به تل‌آويو ارسال كرد ...

 

7

مجسمۀ آزادي

با آن‌كه نود و سه متر بلندي دارد

از غزّه ديده نمي‌شود ...

 

8

مجسمۀ آزادي

سرك كشيد غزّه را ببيند

آسمان‌خراش‌هاي مزاحم نيويورك نگذاشتند ...

 

9

هيروشيما

كره

ويتنام

افغانستان

عراق

غزه ...

تاجِ مجسمۀ آزادي

چند خارِ ديگر دارد؟

 

 

 

 

 

مي‌لرزم از بغض/ شعر محمدسرور رجایي

 

 

 

 

 

ياد تو

آفتابي‌ست

که هر صبح

نيزه نيزه فراز مي‌شود

و جهان

با شيهۀ اسبي

به عصر واقعه مي‌رسد

 

روزنامه را مي‌بندم

راديو را خاموش مي‌کنم

اما تلويزيون

سيمان را به آسمان

و خون را به خيابان مي‌پاشد

روزنامه را مي‌بندم

راديو را خاموش مي‌کنم

اما تلويزيون هنوز مي‌لرزد

از انفجار

من مي‌لرزم از بغض

وقتي مي‌بينم

پدري به شانه‌هاي تکيدۀ دیوار

تکيه داده است

و مادري لحاف خاک را پس مي‌زند

تا جهاني را بيدارکند

 

 

 

 

 

خون دریا/ شعر سيدعلي ميرافضلي

 

 

 

 

نایبانِ یزید در مکه

مي‌نماید دلارهاي حج

زیر دندان چرک‌شان

                        مزّه

و گلوي زلالِ باران را

می‌شکافد ستارۀ شش‌پر

تیغ بر جانِ رودها بسته‌ست

شمر در غزّه

شمر در غزّه   

 

 

 

 

 

مرگ بر.../ رضا نیکوکار

 

 

 

 

 

غزه! غزه!

بریده بریده مي‌رسد

صدای تو از دندان‌ گرگ

اما مزۀ خون تو

هرصبح زیر دندان ماست

 

پدربزرگ سیگار مي‌کشد

من درد

تو فریاد

یا علی‌اصغر

با این‌همه گهواره که تکان نمي‌خورند

و دنیا را تکان مي‌دهند

مرگ بر...

سازمان ملل که سکوت کرده

و ما که حرف مي‌زنیم

تا بمب‌ها عمل ‌کنند....

 

 

 

 

 

آفتاب پشت ابر نمي‌ماند/ شعر علي فردوسي

 

 

 

 

 

به چشم بي‌رمق غزّه خواب را بستند

چنان‌که بر لب بي‌تاب آب را بستند

چه رفته بر سر وجدان روزگار، که باز

نخوانده قصۀ حق را، کتاب را بستند

به مشت‌هاي گره کرده از گلوی شعار

هنوز باز نکرده طناب را بستند

لبي گشوده نشد جز به آه و آن را هم

زیاده تا نکنندش صواب را، بستند

به حکم منطق زور و به رسم استبداد

دهان خستۀ حرف حساب را بستند

خوشا به کام شهادت رسیده مردانی

که بر محاسن از خون خضاب را بستند

حقیقت است؛ مگر پشت ابر مي‌ماند؟

گرفتم اين‌که دو شب آفتاب را بستند

 

 

 

 

 

شاخه گلي براي تو/ شعر فضل‌الله قاسمي

 

 

 

 

 

مي‌گويند: عيد آمده است

گذرگاه بسته است

از دنياي شاعران

شاخه گلي براي تو مي‌آورم

لنگه‌کفشي براي «ليوني»

روسري‌يي براي «مبارک»

و اُفي براي دو «عبدالله»

 

اسماعيل!

اينجا شِعب ابي‌طالب است يا کربلا؟

يک شِعب و چند ابوسفيان؟

يک کربلا و چند يزيد؟

گذرگاه را بسته‌اند

دل‌هاي ما گذرگاه نمي‌خواهد، اسماعيل

ترکش بمب‌هاي «باراک»

پيشاني بچه‌هاي ما را هم

                              سوزانده است

 

اسماعيل!

دنيا کنار پنجره‌هايش مرده است

کنار هزاران هزار پنجره

و خونِ کودکانت

در بورس‌هاي نيويورک

معامله مي‌شود

مزايدهۀ خون

مزايدۀ نفت

مناقصۀ عشق...

 

اسماعيل!

دنيا پر شده از نمرود

از فرعون

از شمر

دنيا پر از گرگ شده است

اما

تو مي‌داني

شانه‌هاي شيطان

با لنگه‌کفشي

فرو مي‌ريزد  

تو بهتر از من مي‌داني

فردا، فرشتگان

دوباره

در باغچه‌هاي شما

نيلوفر خواهند کاشت

بلال‌ها از مأذنه‌ها بالا خواهند رفت

سياهي خواهد مرد

و سواحل غزّه

در هياهوي بچه‌ها

تنفس آبي خويش را

از سر خواهد گرفت                         

 

 

 

 

 

صداي ما را از زمين مي‌شنويد/ شعر عبدالحسین انصاری

 

 

 

 

نترسید

همه‌چیز تحت کنترل است

تنها پاسبان‌ها دارند تمرین حقوق بشر مي‌کنند

هرچند با بمب‌هاي فسفري

که سوزش‌شان را درک نمی‌کنم

گیرم کانال‌هاي ماهواره‌اي هم

چندروزي چهرۀ شهر را متلاشي نشان دهند

و برای خودشیریني

کودکاني مذاب را

از جلوي لنزهاي متعجب عبور دهند

که مثلاً بفرمایید...

خواهش مي‌کنم

به این گلوله‌هاي مارک‌دار اعتماد کنید

که خوب مي‌دانند کدام مادر

نطفۀ نا خلفي را در زهدان مي‌پروراند

و یا کدام کودک

برای آیندۀ زمین

خواب‌هاي شومي دیده است

نترسید

کافي‌ست تمام گذرگاه‌ها را ببندید

و عجالتاً چشمان‌تان را نیز

تا  این آخرین تمرین هم

در آرامشي انسان‌دوستانه به سرانجام برسد

بعد چشمان‌تان را باز کنید

سرتان را بالا بگیرید

شما انسان‌هاي بزرگی هستید

با آرمان‌هایي مناسب

و اینجا کهکشان راه‌شیري

صداي ما را از زمین مي‌شنوید

همه‌چیز تحت کنترل اشباح است       

 

 

 

 

 

شمشير يهود را.../ شعرهاي اميد مهدي‌نژاد

 

 

 

 

دیروز

از صلح نوشت، شور جنگت را برد

دستم را بست، پاره‌سنگت را برد

پلکت سنگين شد و نشستي بر خاک

خوابيدي و همسايه تفنگت را برد

 

امروز

زنجيريِ زندانِ شبِ پاييزيم

اشکيم که بر مزار خود مي‌ريزيم

بي‌پا، بي‌دست، ‌بي‌هياهو، بي‌سر

با اين‌همه

            فردا که به پا مي‌خيزيم:

 

فردا

در شامِ عبورِ شبروان فانوسیم

خاکِ رهِ آفتاب را می­بوسیم

خونخواهِ سیاوشیم، رستم با ماست

برباددهِ کلاهِ کیکاووسیم

 

 

غزه

توفان پيچيد،‌ برگي از پا افتاد

فريادي رفت و رفت،‌ گم شد در باد

دستي با خون نوشت بر دامن خاک:

شمشير يهود را عرب صيقل داد

 

 

 

الهی سوسمار تو را بخورد، عرب عزیز/ شعر عباس حسين‌نژاد

 

 

 

 

 

فلسطین شده‌ام

غزه‌ام درد می‌کند

 

دیری‌ست جز باد

شانه نمی‌کند گیسوان دختری را

که میان پیراهنِ چرکِ مادر

به ترس خفته‌ است

 

لابه‌لای این کلمات

دنبال تعبیر شاعرانه می‌گردم

آموزگار اسرائیلی می‌گوید:

قرمز مکمل آبی‌ست، بچه‌ها

ببینید چه به هم می‌آیند

غزه و رفح و جبالیایی که سرخند

و دریای مدیترانه و نیل و فرات

که آبی

 

الهی سوسمار تو را بخورد، عرب عزیز

از این‌همه غیرتی که داری

از این‌همه لگدی که می‌زنی

به بخت کودکانۀ غزه

هر صبح یک لگد

هر شام یک لگد

 

بی‌وفایی

جغرافیا نمی‌شناسد

کوفه انگار با ماه همسایه شده‌ است

در توسعۀ تاریخی‌اش به وسعت زمین

در سکوتِ سردی

که به ساحل دریای مدیترانه می‌وزد

 

به سهم خودت از جیغ‌های جهان فکر کن

نسخۀ تراژدی «شرکت هیولاها» را

شیمون پرز در غزه می‌سازد

و بر پرده‌ای به وسعت چشم‌های جهان

اکران می کند

بفرمایید چیپس

بفرمایید پفک

 

آقای احمدی‌نژاد!

اینجا دیگر آخر خط است

انکار بی‌فایده است

نرخ صعودیِ تورّم را کتمان نکن!

من به چشم خودم از تلویزیون دیدم

که هر روز

بر قطر شکم‌های شیوخ آل‌نفت

افزوده می‌شود

بی‌که صدای کسی از این تورّم درآید

حقّ همسایگی را به جا بیاور، آقای احمدی‌نژاد!

و به آنان بگو

هنوز نوادگان سلمان و برادران ابوذر

دندان بر دندان می‌سایند

در حالی‌که دست‌هاشان

بر قبضۀ شمشیر

بازی بازی می‌کند

 

بگو که پایانِ این زمستان نزدیک است

و هیچ سفیدکننده‌ای

روسیاهی‌تان را نخواهد زدود

 

 

 

 

 

فقط دروغ گفتند/ شعر علی‌محمد مؤدب

 

 

 

 

ـ آسمان چه گفت، نوزاد مثله‌شده!

وقتی تو را دید؟

ـ بارید

فقط بارید، فقط بارید

 

ـ خاک چه گفت، ماهی قرمز!

وقتی تو را در آغوش گرفت؟

ـ گفت: شنا کن

تا همیشه، در من

و در آوندهای گیاهانم

فقط گفت: شنا کن

فقط گفت: شنا کن

 

ـ  BBC

CNN

و العربیه

چه گفتند، غزه!

وقتی تو را ندیده گرفتند؟

ـ دروغ گفتند

فقط دروغ گفتند

فقط دروغ گفتند

 

 

 

 

انفجار/ شعر سينا علي‌محمدي

 

 

 

 

هر صبح

با نخستین انفجار

پاهایت از خواب بیدار می‌شوند

آن‌سوتر

پدر

دست‌ها و پاهایش را

انفجار برده است

و دیوارها

دیگر خانۀ تو نیستند

دیوارها خاک شده‌اند

تا مادرت را

به آغوش بگیرند

همان‌طور که برادرانت را

 

حالا تو مانده‌ای

و ُبغضی که باید منفجر شود

دیگر هیچ فرقی نیست

ميان انگشتانی که ماشه را می‌کشند

با دستانی که بغضت را

در قطعنامه‌ها وتو می‌کنند

 

امروز نه این خاک

و نه آن آسمان

امروز      

تاریخ از تو شرمسار است

سرت را به آسمان بده

و بغضت را

بر این خاک ببار

فردا       

زیتون‌زارها

از بغض‌های تو

شکوفه می‌دهند

 

 

 

 

 

رسواييِ‌ جهان/ شعرهاي سيداحمد نادمي

 

 

 

 

1

مذاق غربی

لمیده در کاناپه

بین کاج کریسمس                

و جوراب پاپانوئل

سال را نو کردند

با نوشیدنِ غزۀ تلخ

 

 

 

2

تعبير

دستانت را بسته می‌خواهند

آغوشت را فراموش

...

زیتونستان در آتش

قتل عام کبوتران

...

تعبیرِ تو

رسواییِ جهان است

ای رؤیای فلسطینی!

 

 

 

 

 

غربت غزّه/ شعر علي فردوسي

 

 

 

 

وقت است دگر مُشت کنی دست دعا را

فریاد کنی نغمۀ «اَلُقُدسُ لَنا» را

آيینۀ حق شو که ببینند و بمیرند

این لشگرِ خفّاش‌صفت نور خدا را

زان خون که شتک می‌زند از سینۀ سرخت

تطهیر بده زخم دل سبزه‌قبا را

شب خیمه بر افراشته در غربت غزّه

آواره هر کوی و گذر کرده صبا را

وقت است به دریا بزند سینۀ سینا

دل‌های به تنگ آمده از جور و جفا را

هم سوکِ پسر دارد و هم داغ برادر

ای خلق! ببینید عیان کرب‌وبلا را

جولان بده، ای سعیِ عطشناک در این خاک

تا گم نکند تشنه‌لبی سمت صفا را

وقت است که یک‌بار دگر سنگ ابابیل

در هم شکند لشگر ظلم خلفا را

یک دستِ تو گل، دست دگر سنگ، بشوران

آن خوی اَشِدّائیِ قوم ِرُحَما را

روزی برسد باز مگر دخترِ غزّه         

در باد به رقص آورد آن زلف رها را

 

 

 

برادران عرب.../ شعر پروانه نجاتی

 

 

 

 

برادران عرب بی‌برادرم کردند

اسیر فاجعه‌های مکررم کردند

به عمق بی‌کسی چاه در شبی بی‌ماه

برای سنگ دل خود کبوترم کردند

چهارسوی گذر را به روی من بستند

شبیه قاعدۀ بازی از برم کردند

مزورانه مرا دست گرگ‌ها دادند

برای پیرهن پاره پرپرم کردند

لب سکوت گزیدند وقت خوش‌رقصی

پیاله لب زده در خون شناورم کردند

فروختند مرا بانفیری از نفرت

و بعد هلهله بر زخم پیکرم کردند

به جای نان و عروسک به جای نرمی خواب

گلوله هدیۀ چشمان خواهرم کردند

برادران عرب مصری از زر و زورند

که مثل خواب بدی دیر باورم کردند

...

 

 

 

نوار غزه غزل‌خوان سنگ‌هاست/ شعر رضا نيکوکار

 

 

 

 

دنیا که نابرابری‌اش بی‌شمار شد

قابیل باز بر خر شیطان سوار شد

غزه نوار شادی خود را مچاله کرد

آوار درد در دل تنگش قطار شد

خاموش شد چه زود صدای عروسکان

گهواره چوبه‌های غم‌انگیز دار شد

لب‌هات داشت از دل و جان شیر می‌مکید

شیری که آب، نه، که به رنگ انار شد

خون می‌چکاند سینۀ مادر به کام تو

دنیا به چشم‌های سیاه تو تار شد

...حالا که می‌رسد به تو، خون گریه می‌کند

این شعر روی خط جنون گریه می‌کند

این کربلای چندم دنیاست؟ یا حسین!

خون است خون که در خُم دنیاست، یا حسین!

طوفان آتش است که در جان سنگ‌هاست

آری نوار غزه غزل‌خوان سنگ‌هاست

موسی! عصای معجزه‌ات را نشان بده

عیسی بلند شو به تن مرده جان بده

مولا! کجاست هیبت شمشیر ذوالفقار؟

انگار کوچ کرده از این فصل‌ها بهار

یک ذره عشق از سرمان هم زیادی است

حالا که معصیت همه‌جا چیز عادی است

دیگر رسیده آخر دنیا، ظهور کن

آقا تو را به حرمت زهرا ظهور کن

 

 

 

 

 

اي خدا غزّه/ شعر نادر ختايي

 

 

 

 

دهنِ شعر شد از طعمِ ستم بدمزّه

ای خدا! غزّه، خدا! غزّه، خدایا! غزّه

دلِ صهیونيِ شيطان به جنون آغشته

ای اميرانِ عرب! غزّه به خون آغشته

کوفیانید و درِ گوش به هرسو بستید

خيره در پستوي کاشانۀ پستی مستید

کربلا گشته ـ خدا! ـ غزّه، همه خاموشند

بی‌پناهانِ تو در غزّه کفن می‌پوشند

گفته بودم که اگر کرب‌وبلا پیش آید

دل من گرم به ایمان به‌خدا پیش آید

من در این معرکۀ هول چه باید بکنم؟

قول دادم به خدا، قول، چه باید بکنم؟

شاعرم، تا قلمم هست چرا خاموشم؟

به تن شعر و غزل رخت عزا می‌پوشم

کودکان سقف ندارند، خدایا! چه کنم؟

واي، در حال فرارند، خدایا! چه کنم؟

دختری غرق به خون است، نمی‌دانم کیست

جسدی بی‌سر و بی‌دست، نمی‌دانم کیست

پسری پای ندارد که به کویش بدود

مادری چشم ندارد که به سویش برود

زخمِ اين خاک فزون است، خدایا! چه کنم؟

دختری غرقه به خون است، خدایا! چه کنم؟

بشنو، ای گرگ! اگر قلب تو از آهن نیست

به‌خدا کودک شش‌ماهه تو را دشمن نیست

در شبِ غزّه به اين زوزۀ بد ناله نکش

چنگ و دندان به تن دختر ده‌ساله نکش

کودکان سقف ندارند، خدایا! چه کنم؟

واي، در حال فرارند، خدایا! چه کنم؟

خانه‌های گِلی و خرد شده سنگر نیست

این همه زخمی و مظلوم، کسی یاور نیست‌

در زمینی که زمان گوشِ کَرَش خاک شده‌ست

صوت «هل ناصر ینصرنی» پژواک شده‌ست

هیچ‌کس نیست، نه فریاد، نه فریادرسی

بارالها! برسان دادرسی، دادرسی

*

دهن شعر شد از خونِ دلم بدمزّه

ای خدا! غزّه، خدا! غزّه، خدایا! غزّه

 

 

 

 

نمايش غزه/ شعر علي‌رضا قزوه

 

 

 

 

نه، ‌اين نمايش خونين

اين‌سان نبود

و آن‌که بايد از آتش مي‌گذشت

ابراهيم بود

بنا نبود که هاجر

بنا نبود که اسماعيل

با زخم بمب‌هاي فسفري غرب

دوباره بگذرند از آتش

 

و ما

چه تلخ رها کرديم

اين‌همه اسماعيل را

به امان خدا

و اين‌همه هاجر را

بي آب و نان

و آن‌که نقش ابراهيم را بازي مي‌کند

نمرود است!

 

هاجر

دو روز وقت دارد

که رأي خود را پس بگيرد و

نفرين کند اسماعيل را

 

چشمه‌اي نجوشيد از قطعنامه‌ها

تنها کانادا

حمايت کرد از پپسي‌کولا

تنها مبارک لگد شد

تنها هر روز

مرده باد شنيديم

تنها خبرگزاريِ‌اشک

پنج‌هزار خبر داد...

و چاه ويل خبرها پر شد

 

در اين نمايش خونين

قصاب

انگشت کوچک خود را بريد

به اشتباه

و سازمان ملل

به اتفاق آراء

چسب زخم فرستاد

براي هر پنج انگشت قصاب!

 

و بيست روز گذشت

هنوز سيزده روز مانده

تا عقب‌نشيني قصاب

 

 

 

 

از دريا دل نمي‌کنم/ شعر عبدالحمید انصاری‌نسب

 

 

 

 

گنجشک و رودخانه برای من

جایزۀ این جشنواره برای تو

دارم زندگی می‌کنم

با غم‌های خدوم وُ غزه

و غمزۀ شیرین برای خودش

گنجشک و رودخانه برای فلسطین

که موسی موسی

کودکانش را به آب بسپارد

و حُسنی نامبارک برای تو

که تف کند یوسف غزه به تفاله‌ات

و برادران عرب

هنوز خمیازه می‌کشند

نمی‌روند از نیل

یک سطل آب بردارند

نقشۀ جهان را تطهیر کنند

برادران عرب

با گرگ‌ها شام خورده‌اند

و آتش جنگ‌های جهان را

توی رختخواب

خاموش کرده‌اند

من اما

به انتظار موسی و خضر

مسیح و موعود

از دریا دل نمی‌کنم!

 

 

 

 

حرف تازۀ زيتون/ شعر محمدمهدي سيار

 

 

 

 

در این بهار می شکفد یکریز

بر شاخه‌های تازۀ زیتون، سنگ

دیگر نشان صلح نخواهم بود...

این است حرف تازۀ زیتون: جنگ!

 

دیری‌ست سهم سینۀ ما تیر است

دیری‌ست راهِ رفتنِ ما خار است

بیدارماندگانِ شبی تاریم

دار است حقّ گردنِ ما، دار است

 

زنجیر باز کرده و می‌آییم

با دسته‌های سینه‌زنی از راه

ما فوجِ بسملیم که در راهیم

ای تیغ‌های سر زده! بسم‌الله!

 

یادش به خیر گفتۀ دریامَرد:

کافی‌ست سطل آبی اگر ریزیم...

جز آبروی رفته چه خواهد ماند

امروز اگرکه سیل نینگیزیم؟

 

 

 

 

بنويس، راوي!/ شعر علي داوودي

 

 

 

 

از دور، نخلستان

از نزدیک، هیچ!

انسان‌هایی تمام فلزی

ـ داربست هتل‌ها و دکل‌های نفت

از دور، نخلستان

از نزدیک، قفسی پر آواز پرندگان

*

ـ نام این شهر چیست؟

ـ تهران

        استانبول، ابوظبی، حلبچه

ـ نام دیگری هم دارد آیا؟

ـ غزه هم می‌گویند

ـ «بار بگشایید، اینجا کربلاست»

بنویس راوی، بنویس

*

... سنگ‌ها می‌رقصند و سگ‌بازان

پس بیاورید

دست‌ها و سرها را 

و دریایی تشنگی

تا گلویی قرآن بخواند

*

ـ در شهر کیست؟

ـ ترس، ترس، ترس

ترس پسر از پدر

زن از مرد

مرد از نامرد و نامرد از خويش

ـ در شهر چیست؟

ـ نیزه‌های سرگردان

ـ پس هانی کجاست؟

ـ ابوغریب!

ـ از مردان که مانده؟

ـ زیدی و کفش‌های منتظرش

*         

دارند سانسور می‌کنند

دارند صدای پرندگان را می‌برند

بیاورید علم‌ها را

بیاورید سنج‌ها را

...

*         

از دور، نخلستان

از نزدیک، باغ‌های رسیده و قلب‌های کال

شمشیرهای نابالغ و زخم‌هایی کهن‌سال

می‌پرسی به چه کسی رأی بدهم؟

ـ به آن‌که پشت نقاب است

*

از دور، نخلستان

از نزدیک، نخلستان

...

و ناگهان کسی از کمین نخلی

دست راست را قلم می‌کند

ـ بیاورید قلم‌ها را

بنویس راوی، بنویس

دارند سانسور می‌کنند

بنویس

      دارند چک می‌کنند میل‌ها را

شعرهای مؤدب را

وبلاگ قزوه را

و قلب‌های غزّه را

تانک‌ها را کنار شریعه نگاه کن!

*

مرا ببخشید

چشمانم خون گرفته است

و همه‌جا را به رنگ پرچم می‌بینم

کودکان را شش‌ماهه

گلوها را بریده

ابرها را شیمیایی

و پرندگان را قفس

ماشین‌ها را آمبولانس می‌بینم

سازمان ملل را گور دسته‌جمعی

با مردگانی چندزبانه و بی‌زبان

*

از دور، نخلستان

از نزدیک، هیچ

نه شاخه‌ای، نه برگی، نه سبزی، نه زردی

نه دردی، نه مردی

حبیب شبانه رفته است

و در شهر

دارند می‌چرخانند سرها

می‌بندند دست‌ها را و چشم‌ها را

و ما بر سینه می‌زنیم

و قبیله‌های ویلان و سیلان

چای احمد می‌خورند

...

و عاشورا

در هیچ کتاب رکوردی ثبت نمی‌شود

*

از دور، نخلستان

از نزدیک، نخلستان

و صدای گریه‌های پدرم

هنوز از میان نخل‌ها می‌آید

 

 

 

 

کريسمس مبارک/ شعر کاظم رستمي

 

 

 

 

سه، دو، يك
...

كريسمس مبارك
جناب شيخ صخره آل‌بتّه
پرزيدنتِ منحوسِ نيل
آروغِ مجسّمِ فرعون
جناب بوزينۀ خودگردان
فيل‌ماهى‌ها
گرازماهى‌ها
فك‌هاى دشداشه‌پوش خليج ما
كريسمس مبارك

بنوشيد
به پايدارىِ دينِ واحدِ جهانى
به سلامتىِ شيطانِ صهيون
بنوشيد

به سلامتىِ كوسۀ بزرگ
عمو سام

عاشقِ ماهي‌هاي درشت‌تر است
من اسماعيلم
از وطنم ـ ابراهيم ـ
با شما سخن مى‌گويم
اينجا خبرى نيست
اينجا هم

كريسمس مبارك است
غزّه كريسمس است
زنان در رقص و هلهله
مردان در شور و ولوله
بيمارستان‌ها، سردخانه‌ها غلغله!
جشن بزرگى‌ست
راحله است آن زن
مادر هاجر و محمّد
مست است انگار
پاهاى عروسك را گرفته

كل مي‌كشد
هاجر كجاست؟
رشيد است آن مرد
پدر هاجر و محمّد
مست است انگار
دست‌هاى عروسك را گرفته

فرياد مى كشد
محمّد كو؟
سرِ عروسك كجاست؟
جه جشن باشكوهى
غزّه غرق است در نورِ منوّر
غزّه در خون و جنون مي‌رقصد
غزّه كريسمس است
اسماعيل

دروغ نمي گويد
اينجا گلستان ابراهيم است
جَنگ نيست
جُنگِ جنون است
كريسمسِ مبارك است
از كودكان غزّه بپرسيد
که هرشب
صداى پاى پاپانوئل
خواب هايشان را پر مي‌كند
از سُم گوزن‌ها
از كالسكۀ پاپانوئل
آن‌قدر هديه براي‌شان مى‌ريزد
كه تنها

كفش‌هاى خالي‌شان

از زير خاك بيرون مى‌ماند
كودكان غزّه

هرگز پاپانوئل را
اين قدر دست‌ودل‌باز نديده بودند
كريسمس مبارك، غزّه!

 

 

 

 

 

اسماعيل/ شعر حسين اسرافيلي

 

 

 

 

از تو چه مي‌خواهند اسماعيل؟

از تو

از خون تو

از خون جوانانت

از طفلان مرد و شيرخوارت

چه مي‌خواهند

اين روباه‌هاي حيله و تزوير

از پلنگان غيور غزه؟

از زنان شير

از مردان آهن

 

بگذار اميران عرب

پا به پاي شيطان برقصند

با شمشيرهاي مضحك چوبي

كه پيش از اين

بارها

با زنان حرامسراها رقصيده‌اند

بگذار اميران عرب

گيلاس به گيلاس شيطان زنند

و «الازهر»

فتواي كشتارت را صادر كند

و به تکفير «سيدحسن» برخيزد

تا بر سفره صهيون بنشيند

بگذار چفيۀ اعراف

چكمۀ دشمن را برق بياندازد

و دست‌هاي خائن

شمشير تجاوز را صيقل دهد

بگذار شاهان عرب

حصار سرزمينت را

تنگ‌تر سازند

تو تنها نيستي

خدا با توست

اسماعيل!

لچك زنان غزه را

به شاهان عرب بفرست

تا غيرت بياموزند

 

بگذار چشم ماهواره‌ها

بسته بماند

خون كودكانت

فريادي‌ست كه در گلوي جهان پيچيده است

اين‌همه حلقوم

تو را فرياد مي‌زند

بادها

هرروز شرافتت را

انتشار مي‌دهد

«و لوكره المشركون»

 

بگذار جهانخواران

آتش برافروزند آشيانت را

قفس مي‌آورندت

تا بگيرند آسمانت را

شمشيرهاي مسموم

عليه تو

از نيام درآمده‌اند

حرمله‌هاي زياد

تو را نشانه گرفته‌اند

به تشييع شهيدانت مي‌روي

دست‌هايت تنهاست

زخم را در گروه

به خانه مي‌بري

گل‌هايت

شكوفا شده‌اند، اسماعيل!

 

اسماعيل!

نديده‌امت

اما عشق مي‌ورزم به نامت

به پيكارت

به شرافتت

وقتي نامت را مي‌برم

دلم به پاي مي‌ايستد

و براي پيروزي‌ات صلوات مي‌فرستد

تنهايي‌ات

گونه‌هايم را خيس مي‌كند

 

بخند

تا ديوارها پنجره شوند

و پنجره‌ها، بهار

نفست

سنگ‌ها را پرواز مي‌دهد

دست‌هايت را به آسمان بسپار

دلت

بزرگتر از همه بمب‌هاست

 

صهيونيزم را نمي‌شناسم

همچنان كه ابوعباس را

و سازش را

اما تو

پيداتر از آني كه قطعنامه‌ها پنهانت كنند

حقوق بشر نمي‌بيندت

و قطعنامه‌ها

از بردن نامت هراسانند

اما تو هستي

همچنان كه شهيدانت،

مقاومتت

و موشك‌هايت

«الله اكبر»

 

من هر روز

در غزه، زخم برمي‌دارم

با شهيدانت تشييع مي‌شوم

در زير آوار خانه‌هايت دفن مي‌شوم

اما زبانم در تكرار نام توست، اسماعيل!

 

 

 

 

سِفْر بمباران (بخش اول)/ شعر علی‌محمد مؤدب

 

 

 

 

1

آدم‌های مقطعه

 

C

D

DVD

LCD

LSD

LG

حروف قطعه‌قطعه نازل می‌شوند

حروف قطعه‌قطعه‌مان می‌کنند

ما آدم‌های مقطّعه‌ایم

محصول نسل جدید رایانه‌های Microsoft

و Ford خدای عصر جدید،

پیامبرانش را

 با پیام‌های بازرگانی به سوی ما می‌فرستد:

«C

D

DVD

LCD

LSD

LG

ما شما را بیهوده زنده نمی‌گذاریم

شما زنده‌اید

 تا باLiberal democracy  تفاوت را احساس کنید

زندگی دکمۀ بازگشت ندارد

اما هرگاه میل‌مان بکشد

دکمه‌های مرگ‌تان را می‌فشاریم

پس آیا نشانه‌های ما را در هیروشیما نمی‌بینید؟

آیا عبرت نمی‌گیرید از ویتنام؟

از عراق و افغانستان؟

این است عطای  Leviathan:

آزادی به قیمت امنیت

مغز در مقابل شکم

نفت در برابر غذا

ما شما را بیهوده زنده نمی‌گذاریم

شما زنده‌اید تا خرید کنید...»

...

بسم‌ الله الرحمن الرحیم

اقتربت الساعه و انشق القمر

می‌ترسم از امکانات مانیتورهای SAMSONG

از قابلیت‌های گوشی‌‌های NOKIA

و دوربین‌های SONY

می‌ترسم از میزهای قشنگ

 و مدیران خوش‌صحبت

از مجریان دل‌مرده در پخش‌های زنده

از پسران عصبی و تنها

و دختران با روابط عمومی بالا

من که بماند، پدرم هم می‌ترسد

C

D

DVD

LCD

LSD

LG

ما نسل آدمهای مقطعه‌ایم، آقای مدیر!

با حرف‌های بریده بریده و سمینارهای ابتر

که جان می‌دهد برای Bluetooth شدن

و شاهکارمان مسئول روابط عمومی است

که SMSهای خوبی می‌فرستد

و استاد تشکیل ستاد خبری است

حتی وقتی همه می‌دانند

که هیچ خبری نیست!

به سم‌ضربۀ اسبان مجاهدان سوگند

می‌ترسم از PRIDE

از MAXIMA

از ELEGANSE

مخصوصاً از پرشیای جنابعالی در خیابان Jordan

و نمی‌ترسم از رزمناوهای امریکایی در خلیج فارس

از اتاق‌های جنگ باکم نیست

اما در اتاق شما حس خوبی ندارم!

وقتی چمران را چسبانده‌اید به سینۀ دیوار

و Che Govara در دانشگاه تهران سیگار می‌کشد

از عکس شهدا می‌ترسم

از شمارۀ سریال مشاوران مذهبی

و از آدامس‌فروش‌ها و فاحشه‌های ونک و صادقیه

از همۀ این‌ها می‌ترسم آقای مدیر

اما از قطعنامه‌های شورای امنیت نمی‌ترسم

و از Cristian Amanpour

از آگهی‌های آیندگان و گاج

از فرم‌های کاریابی

از سریال‌های طنز نود قسمتی

از برنامۀ نود

و از پخش مستقیم لیگ‌های انگلیس و آلمان و ایتالیا می‌ترسم 

وقتی آمریکا با پرچم Nestle

در رگ‌های شما می‌دود

که در نمایشگاه‌ها و جشنواره‌ها

حرف‌های کارشناسی می‌زنید

اتوبوس‌ها در ترافیک جوش می‌آورند

از داغی صدای شما

که از لزوم نقد سازنده می‌گویید

ما روی موج رادیو جوان پیر شده‌ایم

و در صف‌های ورزشگاه آزادی

واحد موسیقی را تعطیل کنید

و کنسرت‌های شجریان را

بگذارید به مدرسه برگردیم

و دسته‌جمعی سرود بخوانیم

واحد تئاتر را تعطیل کنید

و نمایش‌های مذهبی را

بگذارید به مسجدها برگردیم

و روضه بشنویم

آسمان به زمین می‌آید

 اگر پای تلویزیون‌ها خوابمان نبرد؟

 

2

زمستان تب‌کرده

 

یخ کرده‌ام از داغی این زمستان

و اذیتم‌ می‌كند این‌ هزار پا

كه‌ در گوشم دارد پاهایش‌ را می‌شمارد

مصر، عربستان، اردن، دفتر تحکیم...

اذیتم‌ می‌كند این‌ دریا

كه‌ سرشار است از خروش‌ عاشقانه‌

اما در گوش‌ همۀ‌ ماهی‌ها آب‌ رفته‌ است‌

اذیتم‌ می‌كند، اذیتم‌ می‌كند

نه،‌ آدم‌ بشو نیست‌ این‌ آدم‌

كه‌ سرش‌ شكل‌ زمین‌ است‌

مثل‌ زمین‌ می‌چرخد

با آسیاب‌های‌ برقی‌ می‌چرخد

با دامن‌ رقاصه‌ها، با رادارها می‌چرخد

روی‌ شاخ‌ كلّه‌‌گُنده‌ها، روی‌ شاخ‌ گاو می‌چرخد زمین‌

می‌چرخد و می‌رقصاند زنان‌ را

سكه‌ها را و گلوله‌ها را

و مرا با زنان‌ و سكه‌ها و گلوله‌ها

زمین‌ شكل‌ سر من‌ است‌

با پوشش‌ تُنُك‌ قطب‌ شمالش‌

با گدازه‌های‌ نهفته‌اش‌ در مغز

با دریاهای‌ روان‌ بر گونه‌هایش‌

با فریاد‌های‌ یخ‌بسته‌ در چانه‌اش‌

مثل‌ دل‌ من‌، مثل تو غزه!

بی‌تاب‌ می‌شود زمین‌ و می‌لرزد

با بمب‌ها می‌لرزد‌، با گام‌های مجاهدان می‌گردد

به‌ دنبال‌ طبیبی‌ دیگر

طبیبی‌ كه‌ بتواند نسخه بنویسد:

«هر روز یك‌ مرتبه‌ عاشورا»

 

3

گریه در حال توسعه

 

امروز

 فقط می‌توانیم اشک بریزیم برای غزه

با قطره‌هایی به بزرگی زیتون

چراکه دیروز

 به پستۀ خندان دل بسته‌ایم

امروز ما در حال توسعه هستیم

قلب‌های کلنگی ما را

بیل‌های مکانیکی شخم زده‌اند

و میان آشپزخانه‌های Open و توالت‌های فرنگی

سرگردان شده‌ایم

امروز برای مقابله با ناوهای تمدن‌بر

به انواع گفتمان‌های وارداتی

و ترجمه‌های مختلف، از لویاتان Hobbes

تا پایان تاریخFokoyama  

تا بُن دندان مسلح شده‌ایم

و می‌توانیم ساعت‌ها در قطارهای چینی مترو

درباره انتظار بشر از دین فَک بزنیم

امروز ما در حال توسعه هستیم

مردانِ ‌ Afline

دخترانِ MP3, و  MP4

و کودکانِ پیام‌گیر

شبکه‌های متنوع قرآن و معارف

و مسابقه‌های همیشگی پیامِ کوتاه

C

D

DVD

LCD

LSD

LG

تا کره جنوبی هست

نیازی به نیم‌کره‌های مغزمان نداریم

و می‌توانیم با خیال راحت

پربیننده‌ترین‌های Google را جست‌وجو کنیم

...

سرفه کن، برادر شیمیایی‌ام

سرفه کن، طبقۀ دهم بیمارستان ساسان

سرفه کن

چراکه صدای تو

تنها رسانۀ ماست!

بیست و سی چه خبر دارد

از هادی که سربازی‌اش را تمام کرده است

و زندگی‌اش با آگهی‌های کاریابی می‌گذرد

که به لیلا نظر دارند

و تصریح می‌کنند که خوش‌برخورد، آراسته

با روابط عمومی بالا

با همان روحیه‌ای که کارگزارانِ دفتر تحکیم

گنجشک را تروریست می‌دانند

که چنگال‌های کوچکش، گلوی گربه را آزرده است!

درود برادر منتظرم‌، الزیدی!

که کفش‌های تو

تنها رسانۀ ماست

برای سخن گفتن با presidentها

که برای پابرهنه‌ها لاف می‌زنند

به فضل خدا در حال توسعه هستیم!

هرچند weblog شخصی علی‌رضا قزوه

خُلق بعضی را تنگ می‌کند

ما در حال توسعه هستیم

حالا قلب ما weblogی است

 که دیگر به‌روز نخواهد شد!

 

 

 

 

سِفْر بمباران (بخش دوم)/ شعر علی‌محمد مؤدب

 

 

 

 

4

بلیتی برای کربلا

 

صدای ما را بریده‌اند

در سینه‌های ما

گروه‌های موسیقی زیرزمینی می‌لولند

صدای ما را الکترونی کرده‌اند

دهان نگشوده‌ایم

که رقاصه‌ها جان می‌گیرند

و پنجره‌های Chat باز می‌شوند

صدای ما را

چشم‌های ما را فروخته‌اند

روی پلک‌های ما،  Bilbordها رنگ به رنگ می‌شوند

سری به نزدیک‌ترین فروشگاه زنجیره‌ای بزن

تا jambon قلبت را تهیه کنی!

و نوشابه‌ای با طعم زیتون سرخ

ستاره‌‌ها زیر نورافکن‌های ورزشگاه‌های بزرگ

ساعت‌ها را شوت می‌کنند

ستاره‌ها در تاریکی سینما به غیرت ‌‌ما تنه می‌زنند

و رانند‌ه‌های ناقص‌العقل

کارتِ سوختِ قلب‌‌مان را می‌دزدند

دود از کلّه دماوند بلند شده است

و همه‌جا کربلاست

اتوبوس، مترو

و ما بلیت می‌خریم تا سوار هم شویم

و اسبی را از یاد ببریم

که یال‌‌هایش هنوز خون‌آلود است

در خیابان زنانی

در حافظه کودکان‌شان دراز می‌کشند

تا از یاد بروند

در بیابان روستاهایی کِش می‌آیند

 تا به چشم بیایند

در روستاها بیابان‌هایی، زنانی و مردانی...

و همه‌جا کربلاست

و ما بلیت می‌خریم

تا از تماشای قامت رشید حسین

و مُثله شدنش حظ کنیم!

صدای ما را بریده‌اند

صدای ما را در  DVDها

در ورزشگاه‌های صدهزار نفری

در اتاق‌های Chat حبس کرده‌اند

تنها می‌توانیم برای تو

پیامکی بفرستیم، غزه! غزه!

دخترک مجروح!

 

5

سؤالات

 

یکی که دو را فراموش کرده است

سه را چگونه بشناسد؟

من که گاهی در آینه Mikel Jackson ام

گاهیPopper، گاهی Drida

و گاهی Angelina Julie

چگونه حال پدرم را بپرسم

چگونه برای مادرم شعر بگویم

چگونه به یاد پسران سوخته تو باشم

غزه! غزه! عروس شهید!

 

6

مناظره

 

پشه‌های باد کرده

خرطوم‌هایشان را در چاه نفت ارضا می‌کنند

خادم‌الحرمین در حرمسرایش گرم وعده‌های lioni است

فرندان فردوسی تا اذان صبح

به تحلیل حمله‌‌های جانانۀ شیاطین سرخ سرگرم‌اند

فرعونی نامبارک

دامن‌های دخترانش را

 برای رقص بعدی قیچی می‌زند

آری، این نبرد فرهنگ‌هاست

نبرد ارزش‌ها

فرهنگ Arnold و فرهنگ عمرمختار

فرهنگ بورس‌باز و فرهنگ کشاورز

فرهنگ قصاب و فرهنگ شاعر

فرهنگ بمب اتم و فرهنگ پروانه

نبرد قانون جنگل و لبخند نوزاد

مناظره بالگرد‌ آپاچی با سنگ

هجوم ارزش‌های شغال به ارزش‌های گل‌سرخ

در این میان Spiderman کجاست

که زمستان داغی است

و غزه

 کودکی شش‌ماهه

در مایکروفر صهیونیزم

 

6

پیامکی برای غزه

 

سلام، جنوب عزیز!

سلام، غزۀ مجروح!

این‌ آخرین پیامک من است

روزی با قطره‌ای از خون‌تان مرا زنده کنید

که دارم آسفالت می‌شوم!

 

7

توبه

 

یا مَنْ یُحیِ العِظامَ و هِیَ رَمیم

یا مَنْ یُحیِ العِظامَ و هِیَ رَمیم

یا مَنْ یُحیِ العِظامَ و هِیَ رَمیم

خمینی! خمینی! خمینی، ای امام!

جبهۀ تو فراغت خورشید است

تنفس صبح

و لبخند تو خلاصه خوبی‌ها

در همان‌حال که ابروانت به ذوالفقار اشاره می‌کنند!

عزالدین قسام خمپاره‌اندازها را هدایت می‌کند

عبدالقادر الجزایری در جبالیا می‌جنگد

تیپوسلطان از زندان بالیوود می‌گریزد

و به غزّه می‌شتابد

سیف‌الدوله هَمْدانی بر اسب موج‌های مدیترانه می‌تازد

کوراوغلی از جوانمردان آذربایجان سان می‌بیند

اقبال لاهوری شهادت‌نامه‌اش را نوشته است

و چمران اتاق جهاد را تشکیل داده است

 

یا مَنْ یُحیِ العِظامَ و هِیَ رَمیم

از کابوس‌ها پریده، به سوی تو می‌آیند

عقابی از گوشۀ تلویزیون عراق

سیمرغی‌ از آسمان ایران

ققنوسی از بیابان‌های عربستان

به سوی تو می‌آیند کشمیریان شمشیر بسته

خنجرهای یمنی

می‌آید ستیغ‌ پامیر، دماوند، آناطولی

و کوه صهیون کلوخی است!

حاجیان روزی از رمی جمرات فارغ خواهند شد

چه نادان بودند نویسندگان اعلامیه Balfor

که درخت زقّوم را در صحن مسجدالحرام کاشتند

و قلب خود را  چون لانه موشان بال‌دار*

بر شاخسار خنجرهای ما بنا نهادند

حتی اگر صد سال هم به ریش ما بخندد

شوخی سخیفی است اسرائیل در خاورمیانه

با صدای اذانی ناگاه

ما به هوش خواهیم آمد

رعد و برقی خواهد شد

و ما از پنجره صدای فلسطین را خواهیم شنید

فلسطین را خواهیم دید

خواهیم آمد

خواهیم آمد

خواهیم آمد

یا مَنْ یُحیِ العِظامَ و هِیَ رَمیم

 

 

* این‌ها به علت اعمال کثیف‌شان در اروپا به موش معروف بودند. آمدند کلی کارتون موشِ خوب ساختند تا بچه‌هایشان غصه نخورند!

 

 

 

 

شرمنده‌ايم/ شعر عباس احمدي

 

 

 

 

به جنوب خيره‌اند

چهار چشم قهوه‌اي

دو خواهر شهيد

                      لما و حيا

به جنوب خيره‌اند

به گذرگاه رفح

يگانه آوندي

كه غذا مي‌رساند

به سرشاخه‌هاي زيتون

مبارك: توت عنخ آمون دوم

رسوب كرده در اين رگ

و اعراب را

قصد حجامتي نيست

راه آسمان اما گشوده است:

بمب مي‌آيد

بيانيه،

تحليل،

كجايي، محمود درويش

تا مرثيه‌اي بسرايي، لااقل

 

لما و حيا

آرام خفته‌اند

در يك كفن مشترك

شرمنده‌ايم

شهدا بسيارند

پارچه‌هاي سفيد را

محمود عباس برده

براي پرچم صلح

شرمنده‌ايم

بسيار گرفتاريم

دمشق با بوي تنباكو

كوالالامپور با منوريل و كازينو

عَمان با توريست‌هاي پِترا

ابوظبي با جزاير سه‌گانه

ملك عبدالله ـ خادم الشياطين-

در تدارك كنفرانس اديان ناب آمريكايي است

ايران اما

پاي روضه آقا

برايت اشك جمع مي‌كند

با ابرها مي‌فرستد

تا تو هم

حسين را لبيكي بگويي

...

غزه باريكه‌اي است

ملحفه‌اي سفيد

كه از دو سو مي‌چلانندش

اعراب و اسرائيل

اشك و خون مي‌چكد از آن

غزه نواري است باريك

طنابي كه خفه خواهد كرد

ليوني، گرگ ماده وحشي را

مبارك نيز خواهد مرد

اما

         جسد نامباركش را

هيچ‌كس

موميايي نخواهد كرد.

 

 

 

 

دشداشه نبوده است و.../ شعرهای احسان پرسا

 

 

 

 

زيتون را خورد و کبوتر را خورد

آتش شد و گل‌هاي معطر را خودم

امروز دوباره حرمله برگشت و

در غزه نه يک، صد علي‌اصغر را خورد

 

وقتي ديدم طناب‌شان فرسوده‌ست

و مردي‌شان به ننگ ترس آلوده‌ست

دانستم که لباس حکام عرب

دشداشه نبوده است و دامن بوده‌ست

 

 

 

هزار کشته افتاده/ شعرهای سید علی‌اصغر علوی

 

 

 

 

در رخت عزا به سوی‌تان می‌آییم

اینجا، آنجا، به سوی‌تان می‌آییم

هر قطرۀ خون‌تان که افتد بر خاک

دریا دریا به سوی‌تان می‌آییم

 

در ماه محرم از غم خود مستم

جاری شده خون کربلا از دستم

در عشق، وطن نمی‌شناسد شیعه

من هم یکی از مردم غزه هستم

 

در برکۀ چشم شوق دریا بنهد

با آمدنش داغ به دل‌ها بنهد

شاید امسال حضرت ثارالله

در غزه به جای کربلا پا بنهد

 

دل گرم عزاست، فصل ماتم شده است

سرتاسر آسمان پر از غم شده است

هرچند هزار کشته افتاده، ولی

گفتیم فقط ماه محرم شده است

 

آنيم که با قيام معنا بشويم

با خفتن در خاک شکوفا بشويم

خون مي‌ريزيم قطره قطره، آري

با باريدن دوباره دريا بشويم