: یاد تو که می افتم مهی غریب تا حوالی مژگانم پیش میآید و طراوت هزار سالهی بلوطی کهن مرا به یاد میآید یاد تو شعری است تراویده در نیمه شبی از ناخن ماه بر گلبرگها
یاد تو همین گریه نزدیک است همین شوق مدام یاد تو همین ستاره است که گُر میگیرد و میافتد
تو ناگهانی ِ رُز سیاه هستی در انبوهی ِ گلباغهای قمصر
بگذار دمی فرود بیاید دستان خسته من بر شانه ستبر رویاهات تا فردای روشنی که هست می دانم که هست!
|