شعر تازه ای با گریه از کنار من رد شد.. |
دستان تب زده ام را حس می کنی توی دستت؟ یکهو یک گودال نه زوزه گرگی را صدا می آید دل تنگم به دهشتباری صدای ترمز کامیونی و آژیر فروریزنده ماشین های آتش نشانی و باد با سرعت تبری دمان به روزگاران رفته و نیامده من می وزد ..................... برای ارمیا-ی هفتصد و بیست و نه-؛ که نام هیچ گلی نیست و نام پیامیری است! |