گیسوبلند، آینه، عصیان سرمه وَ چشمانِ در شهودِ درخشان سرمه وَ
سوداگری ز ایل زمینخوردگان عشق مردی که خیس بارش باران سرمه وَ
مردی شبیه رستم و خوانی شبیه چشم با بازوان زخمی پیکان سرمه وَ
پاهای ناتوانِ جدامانده از مسیر دستان مات، مات بهاران سرمه و َ
انگار بوی خون عجیبی به کوچههاست گیسوبلند، آینه، عصیان سرمه وَ...
|