۱
من را شریک ِ پرهیزت از این قصه بدان
که سهل نیست
کمر راست کردن
زیر ِ منحنی ِ آبی ِ
آکنده از فشار جاذبه
روی خطوطی که
همیشه در تقاطعاند با هم
*
۲
غزلی بگو
:
غزلی به خستهگی ِ قلیان ِ عصرگاهی ِ پاییز
که دود میکند خستهتر از چشمهای کسی
که روبهروست
در آینه
*
۳
اندوه ِ من به تمامی
زیبایی ِ توست
*
۴
هر روز پنج بار
خیس میشود پلکهای مبارکات
به میمنت حوضی آبی
که تا به دستهای تو خیز برمیدارد...
*
۵
فراموشم نکن
چراغ ِ رنگی ِ آویخته به رؤیای ِ شبانهی من!
* اینها مرتبطاند با هم، نه پنهان که روست ربط این کلمات ِ تنها... |