حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

باران جان!

 
 
 
یک‌ریز
باران جان!
یادت می‌آید یک ریز می‌باریدی
و داشتی مرا
در تنهایی‌ ِ خودم
از وسط به دو نیم می‌کردی؟
زمستان سردی بود
که نمی‌گذاشتی حتا
سیگاری روشن کنم

---
 
خیس
باران‌جان!
کوچ
تسکین این درد ِ کهنه نیست
می‌گذارم صدای تو بپیچد
در تو در توی لباسم
و پیچاپیچ ِ تنم
بی اعتنای عابران ِ شگفت زده‌ی آبان ماه
***
به شوق بوسه‌ی چای
و عطر لیمو
چشم‌هایم را می‌بندم
خیس!
 
---
 
ناودان
باران جان!
تو به ناودان که می‌رسی
دلهره مرا می‌گیرد
انگار زخم ِ هزار ساله‌ای
سر باز می‌کند
***
کفش‌هایم را می‌گیرم زیرش
و با پاهای خیس
شاید به خانه بر‌گردم
 
 
 
نظرات 2 + ارسال نظر
... 1386/05/09 ساعت 02:23

چقد گریه دار بود... سلام...

و با پاهای خیس
شاید به خانه بر‌گردم

باز دیوانه می شوم . باران جان !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد